اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشکین

نویسه گردانی: MŠKYN
مشکین . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک :
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل و مختار.

منوچهری .


این ز عالی گاه و عالی منصب و عالی رکاب
وآن ز مشکین جعد و مشکین باده و مشکین عذار.

منوچهری .


بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری
از بوی نافه عطسه ٔ مشکین زند مشام .

خاقانی .


خاک مشکین که ز بالین رسول آورده ست
حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 99).


یرحمک اللَّه زد آسمان که دم صبح
عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان .

خاقانی .


به قدر آنکه باد از زلف مشکین
گهی هندوستان سازد گهی چین .

نظامی .


از اثر خاک تو مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشکبار.

نظامی .


بر و بازو چو بلّورین حصاری
سر و گیسو چو مشکین نوبهاری .

نظامی .


چو ناف آهوخونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مشکینم .

سعدی .


کلک مشکین ۞ تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند.

حافظ.


خوش میکنم بباده ٔ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.

حافظ.


- مرز مشکین سواد ۞ ؛ سرزمینی که سواد آن چون مشک است .
- || در بیت زیر کنایه از هندوستان است :
نبشت آن سخنها که بودش مراد
ز پیروزی مرز مشکین سواد.

نظامی (شرفنامه چ وحید ص 364).


|| سیاه . (آنندراج ) (برهان ). سیاه و تیره . (ناظم الاطباء) :
دانی که دل من که فکنده ست به تاراج
آن دو خط مشکین ۞ که پدید آمدش از عاج .

دقیقی .


روا نبود به زندان و بند بسته تنم
اگر نه زلفک مشکین ۞ او بُدی جلویز.

طاهر.


بسر برفکند آتش و برفروخت
همه موی مشکین ۞ به آتش بسوخت .

فردوسی .


چو از باختر تیره شد روی مهر
بپوشید دیبای مشکین سپهر.

فردوسی .


فروهشته بر سرو مشکین ۞ کمند
که کردی بدان پردلان را به بند.

فردوسی .


کرده پنداری گرد تله ای هروله ای
تا در افتاده به حلقش در مشکین تله ای .

منوچهری .


چو ماه آمد برون از ابر مشکین
به شاهنشه درآمد چشم شیرین .

نظامی .


گفتم ز صوف مشکین شد روز روشنم شب
گفتا نگر به کرباس تا ماهتاب بینی .

نظام قاری (دیوان ).


دکمه هایی که نهادند به مشکین والا
حقش آن است که لؤلوست به لالا نرسد.

نظام قاری (دیوان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مشکین کلاله . [ م ُ / م ِ ک ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) مشکین خط. مشکین کمند. از اسمای معشوق است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
آهوی مشکین . [ ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار : یارب آن آهوی مشکین بختن بازرسان وآن سهی سرو خرامان بچمن بازرسان .حافظ.
مشکین ختامه . [ م ُ / م ِخ ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شرابی که در آخر بوی مشک دهد. (انجمن آرا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مشکین حجاب . [ م ُ / م ِ ح ِ ] (اِ مرکب ) حجاب سیاه . روی پوشی تیره و سیاه چون مشک : مه با جمال روی تو مشکین شده در کوی توشب با خیال مو...
گربه ٔ مشکین . [ گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گربه ٔ صحرائی که به عربی زباد گویند. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به...
پنیرک مشکین . [ پ َ رَ ک ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ نوعی پنیرک که از آن روغنی معطر به بوی مشک گیرند ۞ .
چوگان مشکین . [ چ َ / چُو ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف است : گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسربا چنین گوی و چنین چوگان ...
انگور مشکین بوی. انگور معطر. انگور کنکورد (در ماساچوست). در انگلیسی fox grape با نام علمی ویتیس لابروسکا، V.labrusca . انگور امریکائی. انگور مُشکبوی، ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.