مص
نویسه گردانی:
MṢ
مص . [ م َص ص ] (ع مص ) مکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). امتصاص . (المصادر زوزنی ) (غیاث ). مک . به خود کشیدن . (یادداشت مؤلف ). عبارت است از عمل مخصوص لب در کشیدن اشیاء بسوی داخل دهان . (از تعریفات جرجانی ).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مص . [ م َ ] (علامت اختصاری ) در این لغت نامه مخفف و رمز است مصدر را. رمز است کلمه وماده ای (مدخلی ) را که در این لغت نامه به صورت مصدر م...
مص . [ م ُص ص ] (ع ص ) خالص هر چیزی . کرملی گوید کلمات مح ، محض ، محت ، لحت ، نحت ، نص ، قح ، کح ، صم ، همه به معنی خالص و با مص در معنی مش...
مص . [ ](اِخ ) از نواحی دارابجرد بوده است . ابن بلخی گوید: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است . (فارسنامه ٔ اب...
مث . [ م َ ] (اِ) شیره ٔ انگور و دوشاب و شیره ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مث . [ م َث ث ] (ع مص ) تراویدن خیک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراویدن روغن از خیک . (ناظم الاطباء). || دست در چیزی ...
مث . [ ] (اِخ ) شهرکی است از تبت که به قدیم از چین بود. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 75).
مس . [ م َ ] (اِ) مهتر و بزرگ . (جهانگیری ) (برهان ). بزرگ و مه : هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را به مس ۞ . فردوسی .|| بندی باش...
مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، ...
مس . [ م َس س ] (ع اِمص ) مالش ، و از آن جمله است قوله تعالی : «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی ...
مس . [ م ِس س ] (اِ) معرب مس فارسی . نحاس . (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی . رجوع به مِس ش...