مصلحت دید. [ م َ ل َ ح َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) صلاح دید. مصلحت دیدن . صواب دیدن . شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن . نیکو اندیشیدن ، از عالم (از قبیل ) صوابدید. (آنندراج )
: بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). تا برموجب مصلحت دید او تمشیت آن مهم به تقدیم رسد. (تاریخ جهانگشای جوینی ). بقای ایشان را برحسب مصلحت دید کار ساخته می کند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). و از مصلحت دید من نگذرید. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره ٔ یاری گیرند.
حافظ.
|| اجازه . دستوری . (از یادداشت مؤلف ).