اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مصیب

نویسه گردانی: MṢYB
مصیب . [ م ُ ] (ع ص ) تیر به نشانه رسیده . || درست گوینده .مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء). || برصواب رفته . صوابکار. درستکار. ضد مخطی . ضد خاطی . مقابل مخطی . (یادداشت مؤلف ) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم . (کلیله و دمنه ). در امضای این کار مصیب نبودم . (کلیله و دمنه ).
نیست در علم سخنرانی و در درس سخا
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.

سوزنی .


من که در این شیوه مصیب آمدم
دیدنی ارزم که غریب آمدم .

نظامی .


|| نیک رسنده به حقیقت چیزی و یا کاری . (از آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || صواب یابنده . (از آنندراج ). اصابت کننده . (ناظم الاطباء) : تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد و علت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. (چهارمقاله ص 107). || درست عمل . || راست و درست : ملوک را یکی از رأیهای صائب و تدبیرهای مصیب آن است که ... (کلیله چ مینوی ص 193).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
مسیب بیک . [ م ُ س َی ْ ی َ ب َ ] ۞ (اِخ ) نواده ٔ طهماسب قلی سلطان که از قبیله ٔ امام قلی خان سلطان بندرعباسی بود. از شعرای دوره ٔ صفوی و ...
مسیب خان . [ م ُ س َی ْ ی َ ] ۞ (اِخ ) ولد محمدخان شرف الدین اغلی . از اعاظم امرای تکلو است در دولت شاه طهماسب صفوی خدمات شایسته کرده ، د...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.