مطرز
نویسه گردانی:
MṬRZ
مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) ابوعمرو مطرز، محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم . از ائمه لغت و علماء نحو است . اصلا از مردم ابیورد خراسان بود از این جهت او را در نسبت «باوردی » نویسند چه ابیورد را «باورد» نیز مینامند. در دارالسلام بغداد مقام داشت . در کسب هنر شیخ ابوالعباس تغلب نحوی را ملازم بود و چندان مواظبت حضرت آن استاد را نمود که در میان مردم به غلام تغلب معروف گردید از اینرو سمعانی وی را در ترجمه ٔ غلام تغلب از کتاب انساب ذکر کرده چون ابوعمرو در آغاز حال به حرفه ٔ تطریز که نگار کردن جامه است اشتغال داشت به لقب مطرز اشتهار یافت ولی پس از خوض در تحصیل علم قهراً از مزاولت آن عمل بازماند و از این جهت همواره درویش و نیازمند بود چنانکه قاضی احمدبن خلکان گفته : «کان اشتغاله بالعلوم و اکتسابها قد منعه من اکتساب الرزق و التحصیل له فلم یزل مضیقا علیه ».ولادتش به سال 261 هَ .ق . اتفاق افتاد و بر اقتضاء استعداد در طلب فضل شد. فن اعراب و صناعت لغت و علم حدیث را نیک متقن ساخت بخصوص در احاطت لغت عرب به جایی رسید که همگنان از قصور خبرت ، او را به کذب و جعل متهم میداشتند. او راست : کتاب الیواقیت شرح کتاب فصیح . وفات وی در 344 یا 345 در بغداد اتفاق افتاد. وی مقابل صفه ٔ پیر بزرگوار معروف کرخی مدفون است . (از نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 176 تا ص 180). و رجوع به اعلام زرکلی ج 7 ص 132 و صاحب تغلب و ریحانةالادب ج 2 ص 418 شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (ع ص ) علم گر. نگارساز. (منتهی الارب ). آنکه جامه را علم کند. (مهذب الاسماء). علم گر. (دهار). آن که جامه با طراز و نگار...
مطرز. [ م ُ طَرْ رَ ] (ع ص ) جامه ٔ با علم و نگار. (منتهی الارب ). جامه ٔ منقش . (دهار). جامه ٔ با طراز و نگار. (ناظم الاطباء). || زینت داده ش...
مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) قاسم بن زکریابن یحیی بغدادی مکنی به ابوبکر و معروف به مطرز (220 - 305 هَ . ق .) از حفاظ حدیث و مردی ثقة و بسیار...
مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد سلمی مکنی به ابوعبداﷲ مطرز. وی مردی نحوی مقری و از اهل دمشق و اشعری مذهب بود. او راست مق...
قاسم مطرز. [س ِ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به قاسم بن زکریا شود.
مترز. [ م َ رِ ] (اِ) سپر ۞ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ).
مترز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) دوندگی که سخت کند گوشت اسب را. (آنندراج ). هر چیز که صلب و سخت کند مانند دوندگی که گوشت اسب را سخت می کند. (ناظم...