معاذ. [ م َ ] (ع مص ) پناه بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معاذاﷲ ؛ کلمه ٔ انکار یعنی پناه می برم به خدا و این کلمه را در انکار شدید گویند مانند کلمه ٔ برکست و یا برگست و ژگس . (ناظم الاطباء). معاذ مصدر میمی است که در ترکیب مفعول مطلق فعل محذوف واقعشده و آن اعوذ باشد پس در اصل اعوذ معاذاﷲ بود یعنی پناه می خواهم پناه خواستن به خدای تعالی . (غیاث ) (آنندراج ). پناه بخدا. خدای مکناد. حاش ﷲ. پرگست . پرگس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: قالت هیت لک قال معاذاﷲ انه ربی احسن مثوای انه لایفلح الظالمون . (قرآن
23/12). قال معاذاﷲ ان نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذاً لظالمون . (قرآن
79/12).
معاذاﷲ که من نالم ز خشمش
وگر شمشیر بارد ز آسمانش .
یوسف عروضی .
چرا نتاند تاند من این غلط گفتم
بدین عقوبت واجب شود معاذاﷲ.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 357).
معاذاﷲ که خریده ٔ نعمتهایشان باشد کسی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
386).
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
طیبتی می کنم معاذاﷲ
از پی خرمی مجلس شاه .
مسعودسعد.
نه نگفتم نکو
۞ معاذاﷲ
بل همه کار من به سامان است .
مسعودسعد.
بنگفتم نکو
۞ معاذاﷲ
این سخن را قوی نیامد لاد.
مسعودسعد.
گمان مبر که به روی تو ای بهشتی روی
نظر به چشم خیانت کنم معاذاﷲ.
سوزنی .
ترا هجا نکند انوری معاذاﷲ
نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند.
انوری .
ز بند شاه ندارم گله معاذاﷲ
اگر چه آب مه من ببرد در مه آب .
خاقانی .
آن عرب گفتا معاذاﷲ لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا.
مولوی .
چنین صورت نبندد هیچ نقاش
معاذاﷲ من این صورت نبندم .
سعدی .
به مأوی سرفرود آرند درویشان معاذاﷲ
وگر خود جنةالمأوی بود مأوای درویشان .
سعدی .
دوستان هرگز نگردانند رو از جور دوست
نی معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن مکن .
سعدی .
معاذاﷲ که ما به غیر از ائمه ٔ دوازده گانه که امامت ایشان محقق و روشن است دیگری را امام دانیم . (تاریخ قم ص
218). پس مهتدی گفت معاذاﷲ، پناه می گیریم به خدا از آنکه من به جور حکم کنم . (تاریخ قم ص
148). و رجوع به عوذو عیاذ شود. || (اِ) جای پناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملاذ. ملجاء. کهف . مأوی . پناه . پناهگاه . اندخسواره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).