معل
نویسه گردانی:
MʽL
معل . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) شتاب در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتاب کار. مستعجل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی که فقط یک خایه داشته باشد. (از دزی ج 2 ص 602).
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
مال شهاب . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لیراوی است که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
مال ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) مال ستاننده . آنکه مال از دیگران گیرد. زر و سیم گیرنده از دیگران . خراج ستان . ضبط کننده ٔ دارایی و خواسته ٔ کسان...
مال سنان . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لیراوی است که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع است و 356 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
مال غوره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رز جنگلی ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماله غوره شود.
مال فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) مال فروشنده . آنکه مال و متاع فروشد. || کسی که چارپایان را فروشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مال شود.
مال قاید. [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستم آباد است که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
مال قاید. [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
مال گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مال تحصیل اراضی در سر کار ادا نماید. (آنندراج ). و رجوع به مال گزار شود. || ملاک وآنکه ملک خود را در ...
مال گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مالی را که از اراضی و املاک بدست آورده ، تحویل مخدوم یا دولت دهد. این کلمه را در فرهنگها «مالگذار» نو...
مال گیری . (حامص مرکب ) مال بگیری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مال بگیری شود.