معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص . (غیاث ). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از مواقع استعمال به معنی مطلق بازیگر و رقاص معلوم می شود خواه آدمی بود خواه غیرآدمی . (آنندراج )
: کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند.
خاقانی .
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند.
خاقانی .
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون گردباد.
نظامی (از آنندراج ).
زمین گشته چون آسمان بیقرار
معلق زن از بازی روزگار.
نظامی .
به بازی در هوایی رغبت انگیز
معلق زن شده مرغان شب خیز.
امیرخسرو (از آنندراج ).
و رجوع به معلق و معلق زدن شود. || مردم لوند و حیز و مخنث را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). گاهی بر مردم لوند و هیز و مخنث نیز اطلاق کنند. (آنندراج ). || شخصی را هم می گویند که نماز را به سرعت تمام گزارد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).