معین
نویسه گردانی:
MʽYN
معین . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
معین واعظ. [ م ُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفائس آرد: پسر مولانا محمد فرهی است که از مشاهیر است و او حالا واعظ مقرر شهر است این مطلع از ...
معین هروی . [ م ُ ن ِ هَِ رَ ] (اِخ ) مولانا معین الدین . از فضلای قرن دهم است که در علم و فضل و تقوی از مشاهیر عصر خود بود. او راست : «معارج...
واجب معین . [ ج ِ ب ِ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب به اعتبار نفس وجوب دو قسم است : واجب معین ، واجب مخیر. واجب معین چیزی ...
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب شیخ احمد جام مشهور به ژنده پیل است . و رجوع به احمدبن جریر ملقب به شیخ الاسلام شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالغنی مشهور به ابن نقطه است . رجوع به ابن نقطه شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ابی الخیر زرکوب و شدالأزار ص 4 و 317 شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبدالرزاق طنطرانی شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به جنید شیرازی شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به هبةاﷲبن حسین بن محمد سلمانی شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) ابن الوزیر فخرالدین از وزرای سلسله ٔ سلجوقی است و در اوایل وزارت او دولت آل سلجوق منقرض شد و سلطان تکش ...