معین
نویسه گردانی:
MʽYN
معین . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) سراجی بلخی . رجوع به سراجی بلخی شود.
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) (میرزا...) علی ، اصل او ازخراسان است اما در درجزین سکنی داشت . مدتی وزیر صفی قلیخان حاکم بغداد بود و سپس ...
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) محمد اسفزاری از مورخان و فضلای قرن نهم هجری است . وی مؤلف کتاب «روضات الجنات فی تاریخ مدینة هرات » ...
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) محمد جامی (متوفی به 783 هَ . ق .)از احفاد شیخ الاسلام معین الدین احمد جامی نامقی است .وی از مشایخ و علم...
معین البکاء. [ م ُ نُل ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که تعزیه را اداره می کرد. تعزیه گردان . توضیح آنکه تعزیه رژیسوری داشت که کار رئیس...
معین التجار.[ م ُ نُت ْ ت ُج ْ جا ] (ع ص مرکب ) یاری کننده ٔ بازرگانان . لقب یا عنوانی بود که به بازرگانان داده می شد.
معین الدوله . [ م ُ نُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ )بنقل بیرونی در آثار الباقیه یکی از دو لقبی است که از حضرت خلافت برای سبکتکین پدر محمود غزنوی ...
معین الدوله . [ م ُ نُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به ارسلان البالوی شود.
معین الدوله . [ م ُ نُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) سقمان اول . اولین تن از امرای ارتقیه کیفا (494-498 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 149).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.