مغدر
نویسه گردانی:
MḠDR
مغدر. [ م َ دَ / دِ ] (ع ص ) بی وفا و اکثر در دشنام گویند، مانند یا مغدر و یا ابن مغدر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بیوفا و خاین و بیشتر بطور دشنام گویند. (ناظم الاطباء). بیوفا و این کلمه اختصاص به ندا دارد و دشنامی است مرد را: یا مغدر و یا ابن مغدر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مقدر. [ م ُ ق َدْ دِ ] (ع ص ) کسی را گویند که مقادیر و حسابها را نیک داند. (از انساب سمعانی ). اندازه کننده .مهندس . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
مقدر. [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) اندازه نموده شده . (آنندراج ). اندازه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- شی ٔ مقدر ؛ چیز تقدیر شده . (ناظم ال...
مقدر. [ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 207 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
این واژه تازى (اربى) است و بنا به حرکت هایش دو معنا دارد مُقدَّر (تقدیرشده) ، مُقدِّر (تقدیرکننده) برابر پارسى آنان چنین است : اُبَخته Obaxte (پهلوى: ...
اجل مقدر. [ اَ ج َ ل ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ مقدّر و معین . اجل معلوم .