مغری
نویسه گردانی:
MḠRY
مغری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) سریشمی شده و چسبانیده شده با سریشم . مَغریَّة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغروة و مغریة شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کور مقری . [ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (از آنندراج ) (از غیاث ).
مقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکز بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ،...
مقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باقصر بخش بابلسر است که در شهرستان بابل واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد مقری . از محدثان بود. (منتهی الارب ).
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ روحانی مقری رحبی ، مکنی به ابوالحسن . وی محدث و مقری بود. رجوع به علی روحانی شود.
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مقری فیومی . رجوع به علی فیومی شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن محمد مقری شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیا...
اشنانی مقری .[ اُ ی ِ ؟ ] (اِخ ) سیوطی در اخبارالخلفا نام وی را در زمره ٔ مشاهیر روزگار مقتدر (متولد سال 282 هَ . ق .) آورده و او را معاصر ابن ...