مغل
نویسه گردانی:
MḠL
مغل . [ م ُ غ ِل ل ] (ع ص ) جایی که غله ٔ فراوان حاصل آرد. (ناظم الاطباء). برومند. غله دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا این غایت قریب به صدهزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیه های معظم ومزارع مغل و باغهای پرنعمت ... به مدعیان آن بازفرمود. (المعجم ص 12). || رجل مغل ؛ مرد خائن . (منتهی الارب ). مرد خائن و خیانتکار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مغل . [ م َ ] (اِ) به معنی خواب و استراحت باشد. (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغلگاه شود.
مغل . [ م َ ] (ع مص ) کسی را بد گفتن نزدیک کسی . (تاج المصادر بیهقی ). مغالة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رج...
مغل . [ م َ / م َ غ َ ] (ع اِ) شیر که زن آبستن بچه را دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیری که زن فرزند خودرا دهد در حالی که ...
مغل . [ م َ غ َ ] (ع مص ) دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه با خاک ۞ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
مغل . [ م ُ غ َل ل ] (ع ص ، اِ) تشنه . || هر آنچه از ریع زمین و یااجرت آن به دست آید. ج ، مغلات . (از اقرب الموارد).
مغل . [ م ُ غ ُ ] (اِخ ) مردم مغلستان ومردم تاتار و ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء). مغول . تاتار. تتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچو آن قوم ...
جغل مغل . [ ] (اِ مرکب ) شکمبه . سیرابی . (دزی ).
مقل . [ م َ ](ع مص ) به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). بنگریستن . (المصادر زوزنی ). نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگر...
مقل . [ م ُ ] ۞ (ع اِ) نام درختی است و بعضی گویند صمغی است و آن را مقل ازرق ومقل مکی و مقل الیهود و مقل عربی و مقل سقلبی خوانند و گ...
مقل . [ م ُ ] (اِ) نوعی از عطر باشد که آن را از عود و عنبر و صندل و غیر آن سازند. بواسیر را نافع است . (برهان ). در مؤیداز بعضی کتب طبی نقل ...