مفتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) محتاج . (غیاث ) (آنندراج ). نیازمندشده . درویش گشته . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیازمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. (گلستان ).
نه چنان مفتقرم کِم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم .
سعدی .
و رجوع به افتقار شود.