مقبول القول . [ م َ لُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) مُصَدَّق . استوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه سخنش مورد قبول باشد
: این آزادمرد مردی دبیر است و مقبول القول . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
200). و این محمود ثقه و مقبول القول است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
262). پیری بود نودساله میان آن قوم مقبول القول وی را حرمت داشتندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
697). تا از ثقات اهل قم دو مقبول القول گفتند که زمان خصومت که میان فلان و بهمان بود قاضی پانصد دیناررشوت بستد. (چهارمقاله ص
29). از ندمای پادشاه هیچکس محتشم تر و مقبول القول تر از او
۞ نبود. (چهارمقاله ). و رجوع به مدخل بعد شود.