اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مقری

نویسه گردانی: MQRY
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن اطفال را. (غیاث ) (آنندراج ).
- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث ) (آنندراج ). || قرآن خواننده . (مهذب الاسماء). قاری . قراء. قرآن خوان . خواننده ٔ قرآن . نبی خوان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تربت کسائی مقری ، به ری است . (حدود العالم ).
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نبی خوان .

خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ماند ورشان به مطرب کوفی
ماند شارک به مقری بصری .

منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تا فاتحةالکتاب برخواند
اندر عرب و عجم یکی مقری .

منوچهری .


مطرب قارون شده بر راه او
مقری بی مایه والحانش غاب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39).


قمریان چون مقریان گشتند بر سرو بلند
بلبلان چون مطربان گشتند بر شاخ چنار.

امیرمعزی .


تو ای مقری نگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نه ای آگه که مرد صوت و الحانی .

سنائی .


بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب .

سوزنی .


مقری این آیه می خواند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 16).
به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام
به سرمناره ٔ مؤذن به لب تنور قطاب .

خاقانی .


نقل است که روزی مقرئی خوشخوان پیش او آمد و آیتی برخواند، گفت او را پیش پسر من برید تا برخواند و گفت زینهار تا آیتی نخوانی که صفت دوزخ و قیامت بود که او را طاقت آن نبود. اتفاقاً مقری سورة القارعه برخواند در حال نعره ای بزد و جان بداد. (تذکرةالاولیاء).
مقرئی می خواند از روی کتاب
مأکم غوراً ۞ ز چشمه بندم آب .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 104).


مقریان را منع کن بندی بنه
یا معلم را بمال و خوف ده .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 423).


فراز سرو بوستان نشسته اند قمریان
چو مقریان نغزخوان به زمردین منارها.

قاآنی .


- مقری تسبیح ؛ مهره ٔ کلان که بر سر تسبیح باشد و آن را در عرف ، امام تسبیح و اهل هندسُمیر خوانند. مقری سبحه . (آنندراج ) :
هر که شد بالانشین محروم شد از نام حق
مقری تسبیح از آن بی بهره از ذکر خداست .

سیدحسین خالص (از آنندراج ).


محض شهرت به هنرمندی کس حجت نیست
کسی از مقری تسبیح اذان نشنیده ست .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- مقری سبحه ؛ مقری تسبیح . (آنندراج ) :
چو یاد آورد زاهد از جام می
زند مقری سبحه اش بانگ نی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مؤذن . اذان گو.
- امثال :
مقری اگر بمیرد بانگ نماز برطرف نمی شود . (آنندراج ).
|| کسی که شغل اصلی او خوانندگی در پیشاپیش جنازه است که به گورستان برای تدفین برند. (از دزی ج 2 ص 321).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد مقری . از محدثان بود. (منتهی الارب ).
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ روحانی مقری رحبی ، مکنی به ابوالحسن . وی محدث و مقری بود. رجوع به علی روحانی شود.
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مقری فیومی . رجوع به علی فیومی شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن محمد مقری شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیا...
اشنانی مقری .[ اُ ی ِ ؟ ] (اِخ ) سیوطی در اخبارالخلفا نام وی را در زمره ٔ مشاهیر روزگار مقتدر (متولد سال 282 هَ . ق .) آورده و او را معاصر ابن ...
مغری . [ م ُ ] (ع ص ) چسبنده و لزوجت پیدا کننده . (آنندراج ). چسبنده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد...
مغری . [ م ُ را ] (ع ص ) برانگیخته شده . برآغالانیده شده . || آزمند. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مغری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) سریشمی شده و چسبانیده شده با سریشم . مَغریَّة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغروة و مغریة شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.