مقنع
نویسه گردانی:
MQNʽ
مقنع. [ م ُ ن َ ] (ع ص ) فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مقنع. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بر سرافکندنی زنان . مقنعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب المو...
مقنع. [ م َ ن َ ] (ع ص ) شاهد مقنع؛ گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاهدی که عادل و بس...
مقنع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) اقناع کننده . راضی کننده . خرسند کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقنعی که دل خرسند گرداند نشنوده ام و مشبعی ...
مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ع ص ) خوددار. (مهذب الاسماء). رجل مقنع؛ مرد خود بر سرنهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) هاشم بن حکیم یا حکیم بن عطا، صاحب ماه نخشب ، پیشوای سپید جامگان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به زیبقی مق...
چاه مقنع. [ هَِ م ُ ق َن ْ ن َ ](اِخ ) چاهی است که ابن مقنع ۞ بعلم سحر از آنجا ماهی برمی آورد که چهار فرسخ پرتو می افکند. (برهان ). چاهی ک...
ماه مقنع. [ هَِ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) همان ماه مزور است که حکیم بن عطا به زور سحر و شعبده ساخته بود. (برهان ). همان ماه نخشب است ، چرا ک...
مقنع خراسانی . [ م ُ ق َن ْ ن َ ع ِ خ ُ ] (اِخ ) مقنع. المقنع. رجوع به المقنع و مقنع هاشم بن حکیم و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 642 و ج 3 ص...