مگس ران . [ م َ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه مگسها را دورکند. مگس راننده . || (اِ مرکب ) به هندی مورچهل و چونری گویند که از پرهای دم طاوس و موی دم گاو کوهی سازند. (غیاث ). چیزی که بدان مگس رانند و آن را گاهی از پرهای طاوس سازند و گاهی از موی دم اسب وآن را در عرف هند چوری گویند و مورچهل نوعی است از وی . (آنندراج ). مگس پران . (ناظم الاطباء)
: علم اندر کش و با ریش مگس ران کردار
حمله کن بر مگسان سر خمهای عصیر.
سوزنی .
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل
پر طاوس مگس ران به خراسان یابم .
خاقانی .
بر سرآن خوان عزت نسر طائر دان مگس
بلکه پر جبرئیل آنجا مگس ران آمده .
خاقانی .
حوروشی را چو مور زیر لگد کشته ای
پس پر طاوس را کرده مگس ران او.
خاقانی .
مصطفی پیش خلایق فکندخوان کرم
که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند.
خاقانی .
خوان غم را پر طاوس مگس ران به چه کار
بند آن مائده آرای بطر بگشایید.
خاقانی .
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر جبرئیل مگس رانت آرزوست .
سعدی .
نفع عامه عامه را اولی است آری دنب خر
خوش مگس رانی است لیکن کون خر را درخور است .
جامی .
جلوه ٔ رنگین نداردعاقبت هشیار باش
شهپر طاوس را آخر مگس ران می کنند.
صائب (از آنندراج ).
تا به شهد دل ما مهر بتان ننشیند
آمد و رفت نفسهاست مگس رانی چند.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
به زلفش لعل نوشین بی خطر بود
مگس ران خط از تنگ شکر بود.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
و رجوع به مگس پران (معنی دوم ) شود.
-
مگس ران حنابسته ؛ مگس رانی که از موی دم اسب سازند و آن را سرخ کنند مثل دم اسب . (آنندراج )
: ریخته از هر طرفی دسته ای
همچو مگس ران حنابسته ای .
میریحیی شیرازی (از آنندراج ).
-
مگس ران کردن ؛ مگس ران ساختن
: مگس ران کردن از شهپر طاوس
عجب زشت است بر طاوس زیبا.
خاقانی .