ملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) فرشته . ج ، ملائکة. املاک . (مهذب الاسماء). فرشته . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرشته . ج ، ملائکة. ملائک . (ناظم الاطباء). سروش . فرشته . فریشته . فرسته . روح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جسم لطیف نورانی که به اشکال گوناگون متشکل می شود. (از تعریفات جرجانی ). اجسامی هوائیه و لطیفه و توانا بر تشکل به اشکال مختلفه و در آسمانها مقیم باشند و این قول اکثر مسلمانان است و... (از کشاف اصطلاحات الفنون )
: شنیدم که کاوس ازآن بر فلک
همی رفت تا بگذرد از ملک .
فردوسی .
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران .
ناصرخسرو.
دهد همی فلک از خلق تو به طبع نشاط
برد همی ملک از خلق تو به خلد نسیم .
ابوالفرج رونی (دیوان چ چاپکین ص
87).
دولتش را بطبع سازد چرخ
از ملک شیعه از نجوم خدم .
ابوالفرج رونی .
چون زور ملک
۞ چرخ درآورد به زه
از چرخ ملک بانگ برآورد که زه .
ابوالفرج رونی (دیوان چ چاپکین ص
144).
ملک ز اوج فلک می دهد به طبع اقرار
که او مهین ملوک زمین تواند بود.
ابوالفرج رونی .
کز فلک هرساعتی گوید ملک
خسرو ابراهیم گیتی دار باد.
مسعودسعد.
تا جهان است ملک سلطان باد
در جهانش به ملک فرمان باد.
مسعودسعد.
در تو هم دیوی است و هم ملکی
هم زمینی به قدر و هم فلکی
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی .
سنائی .
از سیرت و سان رشک ملوک و ملک آمد
حاصل نتوان کرد چنین سیرت و سان را.
انوری .
ای نمودار ارتفاع فلک
ساکنانت مقدسان چو ملک .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 669).
بندگی تو
۞ خرد از دل و از جان کند
غاشیه ٔ تو ملک از بن دندان برد
چرخ از این روی کرد پشت دوتا تا مگر
قوت خرد زین دهد قوت ملک زآن برد.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص
88).
فلک بهر زمین بوست چو اختر سرنگون افتد
ملک از بهر انگشتت چو گردون اوفتان خیزد.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 90).
تا که اسرار قدر در تتق پرده ٔ غیب
ز اطلاع بشر و علم ملک مکتوم است
باد جان تو ز تیر حدثان ایمن و هست
که غژاکندتو حفظ ملک قیوم است .
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 65).
بر درگه تو فلک مجاور
در خدمت تو ملک مواظب .
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 50).
دم خاقانی ار ملک شنود
جان به خاقان اکبر اندازد.
خاقانی .
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک وراق .
خاقانی .
ور ملک باشم بر آن عیسی نفس
سبحه ٔ پروین نشان خواهم فشاند.
خاقانی .
خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش که الامر لک
در پای او دست ملک روح معلا ریخته .
خاقانی .
از کائنات به ز ملک نیست هیچ کس
او هم اسیر دهشت درگاه کبریاست .
ظهیر فاریابی .
معدن رحم اله آمد ملک
گفت چون ریزم به ریش او نمک .
مولوی .
ز فر شاه شمس الدین شده تبریز صد چون چین
ملک نیز آمد از رضوان سلام آورد مستان را.
مولوی .
این بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمی شکلند و سه امت شدند
یک گره مستغرق مطلق شده
همچو عیسی با ملک ملحق شده .
مولوی .
گر نبودی امیدِ راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک ، ملک بودی .
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 80).
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است
یا پری پیکر مه روی ملک سیما بود.
سعدی .
خلف دیده ٔ سلغر شرف دولت و ملک
ملک آیت رحمت ملک ملک گشای .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 734).
طبع تو گلدسته ٔ باغ فلک
رای تو آیینه ٔ روی ملک .
خواجوی کرمانی (روضةالانوار چ کوهی کرمانی ص 9).
فوج ملک بیدق خیل تو شاه
اوج فلک مطلعمهر تو ماه .
خواجوی کرمانی (ایضاً ص 10).
لطف ملک ز سگ صفتان آرزو مبر
کاندر نهادگرگ شبانی میش نیست .
ابن یمین .
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم .
حافظ.
روحی دید در بدن مصور و ملکی یافت در صورت بشر. (حبیب السیر چ خیام ج
1 ص
8).
-
چار ملک ؛ چهار ملک مقرب . جبرئیل ، میکائیل ، اسرافیل ، عزرائیل
: چارملک در دو صبح داعی بخت تواند
باد به آیین خضر دعوتشان مستجاب .
خاقانی .
چار ملک بلبل بستان تو
هفت فلک صحن شبستان تو.
خواجوی کرمانی (روضة الانوار چ کوهی کرمانی ص
7).
-
ملک نقاله ؛ فرشته ای که تن مردگان را از مدفن خود به جای دیگر نقل می کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذیل نقاله شود.
|| آب را مَلَک گویند. یقال : الماء ملک امر؛ زیرا چون آب با کسی باشد مالک حکم خود خواهد بود و بدان امر وی قائم وبرپا می باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).