مملکت . [ م َ ل َ ک َ ] (ع اِمص ) کشورداری . شهریاری . پادشاهی و عظمت . حکومت . (ناظم الاطباء). مقام سلطنت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پادشاهی . (مهذب الاسماء) (غیاث )
: ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال واعمالت
۞ هژیر.
دقیقی .
پدر مالکه نام کردش چو دید
چودختش همی مملکت را سزید.
فردوسی .
مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشد
از مملکتش تا ابدالدهر جدایی .
منوچهری .
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگزتأیید سمائی .
منوچهری .
-
مملکت آلوده ؛ آلوده به کارها و گرفتاریهای سلطنت . مشتغل به امر فرمانروایی و شهریاری . گرفتار ملک این جهان . پای بند دنیا
: داشت سلیمان ادب خود نگاه
مملکت آلوده نجست این کلاه .
نظامی (مخزن الاسرار ص 28).
|| (اِ) کشور
۞ . ملک . آن قسمت از سرزمین که حکومت واحد و نظاماتی خاص برای اداره ٔ خود دارد
: به گور تنگ سپارد ترا دهان فراخ
اگرت مملکت از حد روم تا خزر است .
کسائی .
ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدررا بخواستیم . (تاریخ بیهقی ). صاحب دیوان حضرت غزنه و اطراف مملکت ... بوده . (تاریخ بیهقی ). یا امیرالمؤمنین مملکتی که بهای آن یک جرعه شراب است سزاوار است که بدان نازشی نباشد. (تاریخ بیهقی ). پس از فرمان ما فرمان وی است و در هر کاری که به صلاح دولت و مملکت بازگردد... (تاریخ بیهقی ). از نژاد پادشاه بزرگ بودو میانه ٔ مملکت او داشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و بزرجمهر به حضور برزویه و تمامی اهل مملکت این باب بخواند. (کلیله و دمنه ). و اجتهاد تو در کارها و رای آنچه در امکان آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه ).
گر همه مملکت و مال جهان جمع کنیم
لیک جز پیرهن گور ز دنیا نبریم .
خاقانی .
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به ْ
کاندک بادی کند گنبد گل را خراب .
خاقانی .
افسر گوهر کیان گوهر افسر سران
خاک درش چو کیمیا بیش بهای مملکت .
خاقانی .
من زبان روزگارم بر درش
چون سر تیغش زبان مملکت .
خاقانی .
انتقام از ابوعلی بکشیدند و او را بکام خود بدیدند و با سر ولایت و مملکت خویش رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
339).
-
مملکت سلیمان ؛ ملک سلیمان . کشور که تحت سلطنت سلیمان پادشاه و پیغمبر بنی اسرائیل بود.
-
امثال :
صلاح مملکت خویش خسروان دانند .
|| مملکت پارس
: سلطنت مملکت سلیمان براً و بحراً که ملک الیمین آل سلغور... بود آن حضرت را مسلم داشتند. (تاریخ وصاف چ بمبئی ص
624). قریب چهل سال در سره ٔ مملکت سلیمان به استقلال متصدی منصب شریعت قاضی القضاتی و حکومت شرع منیف گشت . (شیرازنامه چ اسماعیل واعظ جوادی ص
173). رجوع به ملک سلیمان شود.
|| ایالت . بخشی از کشور. استان . شهرستان . ولایت . (ناظم الاطباء)
: اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره و معمول مملکت و ضابطه ٔ حقانیت تخلف و تجاوز نماید... (تذکرةالملوک ص
6). بر وفق قانون و حق وحساب و معمول و دستور مملکت بنیچه ٔ هر یک را مشخص وطوماری نوشته ، مهر نموده ، به سررشته ٔ کلانتر سپارد. (تذکرةالملوک ص
49). دیوان بیکی به حقیقت شکایت هر یک رسیده و از قرار که مقرون به صلاح دولت و ضابطه ٔ مملکت می دانسته غوررسی می نموده اند. (تذکرة الملوک ص
13). مثل راه شوسه ٔ شوش تا همدان و راه شوسه ٔ واقعه در مملکت مازندران . (المآثر و الاَّثار).