من . [ م ِ ] (ع حرف جر) از. (ترجمان القرآن ). ترجمه ٔ لفظ «از». (غیاث ) (آنندراج ). یکی از حروف جاره است به معنی «از» و در چندین وجه استعمال می گردد:
1 - ابتدای غایت ، و غالباً در همین وجه به کار رود،چنانکه گروهی برآنند که سایر معانی همگی از همین معنی منشعب شده است و آن هم برای زمان آید و هم برای مکان ، مانند «صمت من یوم الجمعة» و «سرت من البلد».
2 - در تبعیض ، مانند «منهم من کلم اﷲ». (قرآن
253/2).
3 - در بیان جنس وتفسیر و در این معنی بیشتر پس از ما و مهما واقع می گردد. کقوله تعالی : «مایفتح اﷲ للناس من رحمة فلا ممسک لها». (قرآن
2/35). و «مهما تأتنا به من آیة». (قرآن
132/7). در همین معنی بدون ما و مهما نیز آید، مانند «فاجتنبوا الرجس من الأوثان ». (قرآن
30/22).
4 - برای تعلیل آید، مانند «مما خطیئاتهم اغرقوا». (قرآن
25/71). و «ذلک من نباء جأنی ».
5 - بدل را آید، مانند «اء رضیتم بالحیاة الدنیا من الاَّخرة». (قرآن
38/9). و «لن تغنی عنهم أموالهم ولا أولادهم من اﷲ شیئاً» (قرآن
10/3)؛ ای بدل طاعةاﷲ او بدل رحمةاﷲ.
6 - مرادف عن آید، مانند «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکراﷲ». (قرآن
22/39). و «یا ویلنا قدکنا فی غفلة من هذا». (
97/21).
7 - مرادف «با» آید، مانند «ینظرون من طرف خفی ».(قرآن
45/42).
8 - مرادف فی آید، مانند «اًذا نودی للصل̍وة من یوم الجمعة». (قرآن
9/62).
9 - مرادف عند آید، مانند «لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من اﷲ شیئاً». (قرآن
10/3).
10 - مرادف ربما آید و در این صورت به ما متصل گردد، مانند:
و انا لممّا نضرب الکبش ضربة
علی رأسه تلقی اللسان من الفم .
11 - مرادف علی آید، مانند «و نصرناه من القوم ». (قرآن
77/21).
12 - فصل را آید و در این صورت داخل می شود میان دو چیز متضاد، مانند «و اﷲ یعلم المفسد من المصلح ». (قرآن
220/2). و «حتی یمیز الخبیث من الطیب ».(
179/3).
13 - غایت ، مانند «رأیته من ذلک الموضع»؛ فجعلته غایة لرؤیتک ای محلاً للابتداء والانتهاء.
14 - تنصیص بر عموم و در این صورت زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد».
15 - توکید عموم و آن نیز زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد، او من دیار».
16 - به معنی منذ آید، مانند «مارأیته من سنة»؛ ای منذ سنة.(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مغنی اللبیب ). گاه در اضافه به الف و لام ، نون را حذف می کنند مانند ملکذب ای من الکذب . (ناظم الاطباء). رجوع به مغنی اللبیب شود.
-
من الباب الی المحراب ؛ از در تامحراب . از اول تا آخر. از آغاز تا پایان .
-
من البدو الی الختم ؛ از ابتدا تا انتها. از آغاز تا پایان .
-
مِن َ الثَری الی الثُرَیا ؛ از خاک تا ستاره ٔ ثریا. از کره ٔ خاک تا ستاره ٔ پروین . از زمین تا به آسمان .
-
من باب ؛ از جهت . از باب . و به صورت اضافه آید، چون : من باب تأکید گفت ...
-
من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل .
-
من بعد ؛ پس از این . از این پس
: من بعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ٔ کار خویش گیرم .
سعدی .
یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ٔ کار خویش گیرم .
سعدی .
-
من تحت القُرْط ؛ از بن گوش . بدون تردید و چون و چرا.
-
من جمله ؛ از جمله .
-
من جمیعالجهات ؛ از هر جهت .
-
من جمیعالوجوه ؛ از همه ٔ جهات . من جمیعالجهات .
-
من حیث المجموع ؛ بر روی هم . روی هم رفته . مجموعاً: من حیث المجموع کارم خوب نیست .
-
من حیث لایَحْتَسِب ؛ از آنجا که گمان نرود.
-
من عندی ؛ از پیش خود. من درآورده . سرخود.
-
من قُرطِالاُذُن ؛ از بن گوش
: تا آخر کار مطاوعت ، من قرطالاذن ، لازم گشت .(نفثةالمصدور چ یزدگردی ص
31).
-
من کل الوجوه ؛ از هر جهت و جهات . از همه رویها. از هر روی . از هر وجه .
-
من کل وجه ؛ از هر روی . از هر جهت
: چندانکه پیش و پس نگریستم ، طریق خلاص من کل وجه باریک ... دیدم (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص
86).
-
من لَدُن ؛ از جانب . از نزد.
-
منها ؛ از «من » + «ها» (ضمیر مؤنث ). و رجوع به همین کلمه شود.