من
نویسه گردانی:
MN
من . [ م َ ] (اِ) هر چیزی که بر درخت بندد مانند گزانگبین و ترنگبین و بیدانگبین و شیرخشت و مانند آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). در زبانهای سامی عموماً این کلمه آمده ، ولی محتمل است که «من » تورات همان «من » نباشد که در قرون وسطی و عصر حاضر بدین نام خوانده می شود، بلکه لیخن مأکول باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به همین مأخذ و مدخل بعد شود.
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
من دوست . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
من بنده . [ م َ ب َ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) مَن ِ بَنده . نویسنده یا شاعر از خود چنین تعبیر کند تواضع را. رهی . حقیر : منت تو گردن من بنده راسخت به ...
من جمله . [ م ِ ج ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ق مرکب ) ۞ به معنی از میان و از جمله و از میان همه و تماماً و سراسر. || القصه و حاصل کلام . (ناظم...
من لدن . [ م ِ ل َ دُ ] (ع حرف جر + اسم ) از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست ، مخفف من لدن حکیم علیم ، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه ...
خانی من . [ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 54 هزارگزی شمال خاوری اردکان و کنار راه فرعی پل خان ...
دوست من . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح فلکی ) نام روز بیست و دوم است از هر ماه ملکی یزدگردی . (فرهنگ جهانگیری ).
ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) ۞ برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
پسام من . [ سام ْ م ُ ] (اِخ ) ۞ نام کاهنی مصری که درمعبد آمون خدمت میکرد. (ایران باستان ج 1 صص 488 -492). وی هنگامی که اسکندر به آن م...
طعامی است که برای قوم بنی اسرائیل در وقت پیامبری حضرت موسی (ع) از آسمان به در خواست موسی (ع) فرود می آمد، که در آن مرغ بریان که به فارسی آنرا بودنه می...
من ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو ...