اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

من

نویسه گردانی: MN
من . [ م َن ن ] (ع اِ) ترنجبین . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). گز انگبین . (زمخشری ). ترانگبین و آن تری و پشک است که بر درخت و سنگ منعقد شود و هر شبنم که از آسمان افتد شیرین همچو انگبین و بسته گردد و همچو صمغ خشک شود ومعروف به من تری که بر درخت بلوط معتدل است ... (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گزانگبین و ترنجبین و هررطوبتی شیرین که بر برگ بعض درختان منجمد شود مثل بیدانگبین و شیر خشت . (غیاث ) (آنندراج ). هر شبنمی که از آسمان بر درخت و سنگ فرودآید و چون عسل منعقد گردد و شیرین و همچون صمغ خشک باشد، مانند شیرخشت و ترنجبین . (از اقرب الموارد). خشت . طَل ّ. شیرخشت . انگبین خارشتر. (یادداشت مرحوم دهخدا). در لغت عرب چیزی است که بیفتد بر درخت از هوا و طعم او شیرین بود و گویند من ترنجبین است . فراء گوید: هر چیز که بر درخت ثمام و غیر آن بیفتد عرب او را من گوید. ابومسلم گوید:هر چیز که بر درخت و نباتات به طریق شبنم بیفتد و طعم او شیرین بود و چون بیشتر شود منعقد شود شبیه شکر، عرب او را من گوید و ابن ماسویه گوید من گزنجبین است و آن چیزی است شبیه شبنم که بر درخت گز افتد. (ترجمه ٔ صیدنه ). طلی که بر درخت یا سنگ افتد و بندد و آن را به فارسی ترانگبین گویند. (بحر الجواهر). هر طلی یعنی شبنمی که بر درخت یا بر سنگ افتد آن را بدین نام خوانند، مانند ترنجبین و گزانگبین و شیرخشت و بیدخشت . (الفاظ الادویه ). اسم عربی مجموع شبنمی است که منعقد گردد و شیرین باشد مثل ترنجبین و گزانگبین و هرچه بر نبات سمی منعقد شود سم است ، مانند قسمی از سکرالعشر و آنچه از نبات قابضه حاصل شود قابض و از مسهله مسهل . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ماده ای است چسبناک که از استحصالات شیره ٔ پرورده ٔ گیاهی است و از ترکیب قندهای مختلف تشکیل شده و بطور طبیعی یا بر اثر گزش حشرات و یا با ایجاد شکاف در تنه ٔ غالب درختان به خارج ترشح می شود. این ماده در ابتدای خروج شربتی شکل است ، ولی پس از مدتی در برابر هوا منجمد شده تبدیل به نوعی شکرک می گردد... من در گیاهان مختلف تشکیل می شود و مخصوصاً بیشتر از درخت زبان گنجشک استخراج می گردد. اقسام مختلفش برای درمان بیماریهای سینه و لینت مزاج به کار می رود. من ها را به دو دسته می توان تقسیم کرد:1- من های داروئی از قبیل شیرخشت و بیدخشت و ترنجبین و شکر تیغال که مورد استفاده ٔ داروئی دارند. 2- من های خوراکی از قبیل گزانگبین و گز علفی که ماده ای است ۞ غلیظ و شیرین و از انواع درختان زبان گنجشک می تراود. (از لاروس ) :
به کین و مهر تو اندرنهاد دست زمان
یکی مرارت حنظل یکی حلاوت من .

سوزنی .


ز فر بخت تو دایم به شش نتیجه ٔ خوب
ز بهر جشن تو آبستن است شش ممکن
صدف به گوهر و نافه به مشک و نی به شکر
شجر به میوه و خارا به زر و خار به من .

انوری .


نه هر کرم آرد ابریشم نه از هر خاک خیزد زر
نه از هر نی بود شکر نه در هر خار باشد من .

جوهری هروی .


عسل دادت از نحل و من از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نوا.
سعدی (بوستان ، کلیات چ فروغی ص 209).
رجوع به مدخل قبل شود.
|| عبری من ۞ ، غذائی معجزه آسا که خداوند از آسمان برای بنی اسرائیل در بیابان نازل می ساخت . (از لاروس ). بمعنی ترنجبین که بر قوم موسی علیه السلام باریده بود. (غیاث ) (آنندراج ). شیئی است که خدای تعالی بر بنی اسرائیل بطور اعجاز، یعنی در زمانی که در دشت بودند در عوض نان بر ایشان نازل فرمود. (قاموس کتاب مقدس ) : و أنزلنا علیکم المن و السلوی ̍. (قرآن 57/2). خدای عز وجل بر ایشان (بر بنی اسرائیل ) من فرستاد از میغ. مجاهد گفت : این من مانند صمغ بود که بر درختان افتادی ، رنگ ، رنگ صمغ بود و طعم ، طعم شهد. سدی گفت : عسل بود که به وقت سحر بر درختان افتادی . شعبی گفت : این عسل که می بینی جزوی است از هفتاد جزو آن من . و ضحاک گفت ترنجبین است . (کشف الاسرار ج 1 ص 202). من ترنجبین بودو سلوی مرغ بریان . (قصص الانبیاء ص 123). من و سلوی برایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ ).
گر به عهد موسی امت را گه قحط ازهوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.

خاقانی .


قحط دانش را به اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.

خاقانی .


عکرمه گفت : من چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح ). و رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 839 و ترکیب ذیل شود.
- من بنی اسرائیل ؛ ترنجبین که بر قوم موسی علیه السلام باریده بود. (غیاث ) (آنندراج ). چیزی که خدای تعالی بطور شگفت انگیز در بیابان بر بنی اسرائیل نازل کردتا از آن تغذیه کنند و فی القرآن : و أنزلنا علیهم المن و السلوی ̍ ۞ . (از اقرب الموارد). رجوع به مَن شود.
|| پیمانه ای است یا میزانی ، یا من دو رطل است . ج ، امنان . (منتهی الارب ). پیمانه ای است معادل دو رطل . (ناظم الاطباء). پیمانه یا میزانی است یا دو رطل است و آن در لغت تمیم مانند «منا»است از ناقص در لغت غیر ایشان و گویند من شرعاً و عرفاً در هرات چهل استار است و هر استار شرعی چهار مثقال و نیم و هر مثقال عرفی هفت مثقال است ، پس من شرعی صد و هشت مثقال است و من عرفی دویست و هشتاد مثقال . (از اقرب الموارد). وزن دویست و هفتاد و پنج درهم و سبع درهم است و به مثقال ، صد و هشتاد مثقال است و به اوقیه ، بیست و چهار اوقیه است . (مفاتیح العلوم ). معادل دو رطل است . (ابن البیطار). و هر رطل دوازده اوقیه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به وزن درهم دویست و پنجاه و هفت درهم و سبع درهم و به وزن اساتیر، چهل استار. (مهذب الاسماء). رجوع به من شود.
- من الأخیر؛ آن مقدار باری که چون بر کشتی پربار نهند کشتی غرق شود. (غیاث ).
|| آنکه کسی او را دعوت نکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || منت . قوله تعالی : لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ̍. (قرآن 264/2). وقولهم : المن اخ المن ؛ یعنی نیکویی درباره ٔ کسی کردن و بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن مانند قطع کردن بخشش و نیکویی است . (ناظم الاطباء). منت . سپاس . طَول . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گفتم دو گونه طوق به هر گردن افکند
گفتا یکی ز شکر فکنده یکی ز من .

فرخی .


قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و اذی ندهند. (گلستان ).
- من پذیرفتن ؛ منت پذیرفتن . قبول منت کردن :
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد من .

فرخی .


- من نهادن ؛ منت نهادن :
گر دلش زائران بدانندی
باژگونه بر او نهندی من .

فرخی .


رجوع به منت نهادن شود.
- ذوالمن . رجوع به مدخل ذوالمن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
من دوست . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
من بنده . [ م َ ب َ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) مَن ِ بَنده . نویسنده یا شاعر از خود چنین تعبیر کند تواضع را. رهی . حقیر : منت تو گردن من بنده راسخت به ...
من جمله . [ م ِ ج ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ق مرکب ) ۞ به معنی از میان و از جمله و از میان همه و تماماً و سراسر. || القصه و حاصل کلام . (ناظم...
من لدن . [ م ِ ل َ دُ ] (ع حرف جر + اسم ) از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست ، مخفف من لدن حکیم علیم ، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه ...
خانی من . [ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 54 هزارگزی شمال خاوری اردکان و کنار راه فرعی پل خان ...
دوست من . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح فلکی ) نام روز بیست و دوم است از هر ماه ملکی یزدگردی . (فرهنگ جهانگیری ).
ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) ۞ برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
پسام من . [ سام ْ م ُ ] (اِخ ) ۞ نام کاهنی مصری که درمعبد آمون خدمت میکرد. (ایران باستان ج 1 صص 488 -492). وی هنگامی که اسکندر به آن م...
طعامی است که برای قوم بنی اسرائیل در وقت پیامبری حضرت موسی (ع) از آسمان به در خواست موسی (ع) فرود می آمد، که در آن مرغ بریان که به فارسی آنرا بودنه می...
من ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.