منتها. ۞ [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) چیزی به پایان رسیده . (آنندراج ). || آخر. آخرین . پایان . حد ونهایت . انجام و عاقبت . (از ناظم الاطباء). انجام . فرجام . کران . کرانه . بن . تک . ته . سر. انتها. غایت . مقابل مبتدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: فضل ترا همی نبود منتها پدید
آن را که از شماره برون شد چه منتهاست .
فرخی .
گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.
ناصرخسرو.
اکنون که من یکی شدم از بندگان تو
صدر دو کون قدر مرا نیست منتها.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 585).
هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست .
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 93).
احوال تو، چو رسم تو، بی نقص و غایت است
اقبال تو، چو عقل تو، بی حد و منتها.
امیرمعزی (ایضاً ص 26).
پس بگفتش ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 12).
علم و اصل و عدل و تقوی باید اندر شغل حکم
ورنه شوخی را به عالم نیست حد و منتها.
سنائی (ایضاً ص 4).
خیز که استاده اندراهروان ازل
بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها.
خاقانی .
گفتی پی محمد یحیی به ماتمند
از قبه ٔ ثوابت تا منتهای خاک .
خاقانی .
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته از مسافت و رفته به منتها.
خاقانی .
تا اینجا که منتهای ثری است هر ذره ٔ آینه ٔ توحید وی گردد... (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه مرکزی ج ص
233).
نیست شرح این سخن را منتها
پاره ای گفتم بدان زآن پاره ها.
مولوی .
هست معشوق آنکه او یک تو بود
مبتدا و منتهایت او بود.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159).
شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان
تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست .
ابن یمین .
معنی یکی است در نظر عقل دوربین
از راه صورت ارچه که بی حد و منتهاست .
ابن یمین .
رجوع به منتهی شود.
-
از مبداء تا منتها ؛ ازاول تا آخر و از آغاز تا انجام . (ناظم الاطباء).
-
به منتها رسیدن ؛ به پایان رسیدن . سپری شدن
: چو به منتها رسد
۞ گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم .
سعدی .
-
به منتهای چیزی رسیدن ؛ به انجام چیزی رسیدن . (ناظم الاطباء). به پایان آن رسیدن .
-
بی منتها ؛ بی نهایت . بی پایان . بی حد. بسیار
: مالی سخت بی منتها و عظیم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
260).
حکم او بی علت است و صنع او بی آلت است
ذات او بی آفت است و ملک او بی منتهاست .
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 124).
دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغزو هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی .
رجوع به بی منتها شود.
-
تا منتها . تا آخرین درجه
: بر جمال دوست چندان می کشیم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حیران کنم .
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 508).
-
منتها درجه ؛ آخرین درجه . (ناظم الاطباء).
-
منتهای مقصود و مراد ؛ نهایت مقصود و مراد و آخرین مقصود و مراد. (ناظم الاطباء). کمال مطلوب
: الهی آن یوسف معالی ... را که با ما از در مؤاخات درآمده است به منتهای مقصود رسان . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
33).
رسید خسرو عادل به طالعمسعود
به منتهای مراد و به غایت مقصود.
ابن یمین .
-
منتهای هر چیزی ؛ نهایت و پایان آن چیز و جایی که آن چیز به انجام رسیده وتمام می گردد
: از ابتدای آفرینش تا منتهای عالم به یک نفخه ٔ اسرافیل همه در بسیط قیامت حاضر کند. (کشف الاسرار ج
2 ص
527).
منتهای وصفت ار معقول گشتی پیش او
آن غلو کردی خرد کز سحر بگذشتی بیان .
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 471).
آنکه او را به فضل همتا نیست
منتهای سخاش پیدا نیست .
عثمان مختاری (ایضاً ص 562).
در این ممر به اقصای غایت و منتهای نهایت برسد. (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ص
21). خرس گفت ... بقای خداوند منتهای اعمار باد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص
218). معلوم است که فرزند ازمبداء ولادت تا منتهای عمر جز سبب رنج خاطر مادر و پدر نیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص
264). هرچه مشتهای طبع و منتهای آرزو بود از الوان اباها بساختند. (مرزبان نامه ایضاً ص
277). طایفه ای بسیار آنند که از منتهای مغرب و عراقین ... بر سبیل تجارت و سیاحت طوفی کرده اند... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
9). آنچه در منتهای مشرق می بندند در خانه های ایشان می گشایند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص
15). در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی ... (جهانگشای جوینی ایضاً ص
58).
منتهای دستها دست خداست
بحر بی شک منتهای جویهاست .
مولوی .
منتهای اختیار آن است خود
کاختیارش گردد اینجا مفتقد.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 222).
منتهای کمال نقصان است
گل بریزد به وقت سیرابی .
سعدی .
بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد.
سعدی .
بصر منتهای کمالش نیافت .
سعدی (بوستان ).
مبتدای نظر در وی به منتهای بصر رسید و جمال و جلال باقی بر او متجلی شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص
98). از اینجا معلوم شود که وصول به منتهای بطون کلام الهی و حدیث نبوی مقدور کسی نباشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص
432). نه هرکه قریب شد به منتهای درجات قرب رسید و نه هرکه آن درجه یافت بر او مستدام و باقی ماند. (مصباح الهدایه ایضاً ص
412).
منتهای اوج او را کس نداند تا کجاست
این قدر دانند کز ایوان کیوان برتر است .
ابن یمین .
-
نامنتها ؛ بی منتها. بی پایان . بی نهایت .بی حد. بیکران
: هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست .
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 93).
|| درجه . مرتبه . رتبت . اندازه
: بسی سرخ یاقوت بد، کش بها
ندانست کس پایه و منتها.
فردوسی .
|| بهترین نوع . عالیترین قسم
: این روغن منتهای روغن است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || همه و همگی و سراسر. (ناظم الاطباء). || (حرف ربط) در تداول ، گاهی در مقام استثنا یا استدراک به کار رود. لیکن . اما: همه نگاه می کنند منتها بعضیها حقایق را می بینند.
-
منتهای مراتب ؛ تکیه کلام است و در نتیجه گرفتن یا استثنا کردن به کار می رود: من همیشه در موقع سفر لوازم کافی برمی داشتم ، منتهای مراتب این بار چون قرار بود وارد خانه ٔ کسی بشویم غفلت کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
|| (ق ) جخد. بزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).