منزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل . (آنندراج ). خان و کاروانسرای و جای فرودآمدن و توقف گاه . (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند اقامت موقت را. فرودآمدنگاه کاروان . فرودآمدنگاه قبایل گردنده . خان . محط. مرحله . ج ، منازل . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: به منزل رسید آنکه پوینده بود
بهی یافت آن کس که جوینده بود.
فردوسی .
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی برشهریار.
فردوسی .
سوم منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی .
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی .
فردوسی .
هر که را راهبر زغن باشد
منزل او به مرزغن باشد.
عنصری .
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
منوچهری .
آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول و صلح تا این منزل که آمد بازگفت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
352). علی تکین بر منزل باز پس نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
356).
چون شمردم یازده منزل
۞ ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 265).
یاد بادآن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار دربست و ره منزلگه دیگر گرفت .
امیر معزی (ایضاً ص 76).
نتوان گذشت ازمنزلی کآنجا نیفتد مشکلی
از قصه ٔ سنگین دلی نوشین لب و سیمین ذقن .
امیر معزی .
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم .
سنائی .
عالم چو منزل است و خلایق مسافرند
در وی مزور است مقام و مقیم ما.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 31).
راه دشوار است ، همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنج است و ملامت مرکب اندوه و محن .
سنائی (ایضاً ص 498).
کرد در منزل قبول نزول
گشت بر مرکب مراد سوار.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 194).
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست .
شیخ احمد جام .
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم .
خاقانی .
در این منزل رصد جان می ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن .
خاقانی .
دو اسبه بر اثر «لا» بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل «الا».
خاقانی .
مرا به منزل «الاالذین » فرودآور
فروگشای ز من طمطراق «الشعرا».
خاقانی .
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
از تیه لا به منزل الااﷲ اندرآ.
خاقانی .
غارتیانی که ره دل زنند
راه به نزدیکی منزل زنند.
نظامی .
راه تو دور آمد و منزل دراز
برگ ره و توشه ٔ منزل بساز.
نظامی .
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارکتر از این منزلی .
نظامی .
هر ذره ای ز خاک جناب تو منزلی است
کآنجا بود قرارگه کاروان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
86).
همه مسافر و این بس عجب که قافله ای
بر آنکه زود به منزل رسیده می گریند.
عتیقی سمرقندی .
از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
45).
ای بسا اسب تیزرو که بماند
که خر لنگ جان به منزل برد.
سعدی .
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز.
سعدی (گلستان ).
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 522).
این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است .
همام تبریزی .
نبود منزل من غیر آستانه ٔ تو
که باد تا به ابد قبله ٔ کبار و کرام .
عبید زاکانی .
در منزلی که سایس عدلت نزول کرد
با دل بگفت فتنه که وقت ترحل است .
ابن یمین .
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .
حافظ.
باید که چون به منزلی فروآید تحیت آن منزل را دو رکعت نماز بگزارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص
269). از هر قدمی نشانی بازداده و در هر منزلی نزلی نهاده و دفع قطاع الطریق را بدرقه ٔ همت به همراهی فرستاده . (مصباح الهدایه ایضاً ص
53). اما رسم صوفیان در سفر آن است که چون به خانقاهی قصد نزول دارند جهد کنند تا پیش از عصر به منزل رسند. (مصباح الهدایه ایضاً ص
155).
به انتها نرسد سیر وادی خواهش
که منزلی دو سه آن سوی منزل افتاده ست .
واله ٔ هروی (از آنندراج ).
-
منزل بازپسین ؛ آخرین منزل . واپسین مرحله ٔ حیات
: به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار...
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
127).
-
منزل به منزل ؛ از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله
: همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت .
فردوسی .
همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز داد.
فردوسی .
بر این گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه .
فردوسی .
چنین شاه شنگل ابا هفت شاه
همی راند منزل به منزل سپاه .
فردوسی .
بدینسان می رود منزل به منزل
گلش سوی گل آید دل سوی دل .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 524).
بر این همت منزل به منزل همی کشید تا به بغداد رسید و به گرمابه رفت . (چهارمقاله ص
91). به تجرید ذات و تهذیب صفات و ترقی در مدارج کمال ... از مرتبه به مرتبه و منزل به منزل می گذراند تا آنکه به معاد «ارجعی الی ربک » رساند. (اخلاق ناصری ).
-
منزل بی منزل ؛ آن است که به عربی لاخلأ و لاملأ گویند. (برهان ).
-
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). مقصد جان و بدن انسانی . (ناظم الاطباء). جایگاه آرام .و قرار جان
: خانه ٔ دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
خاقانی .
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم .
خاقانی .
- || کنایه از عالم بالا هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- || مقام الهی و مرتبت فنا در معشوق است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
-
منزل حزن ؛ کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ). دنیا وروزگار. (ناظم الاطباء).
-
منزل خاکی ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (آنندراج ). دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء).
-
منزل رسیده ؛ مسافری که به منزل واصل شده . رهروی که به مقصد رسیده
: معرفت منزل و عمل راه است
راه منزل رسیده کوتاه است .
مکتبی .
-
منزل ساختن ؛ منزل کردن
: ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمده ست .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 379).
رجوع به ترکیب منزل کردن شود.
-
منزل شش گوشه ؛ به کنایت عالم مادی به اعتبار داشتن شش جهت (زیر، بالا، پیش ، پس ، راست ، چپ ). (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر)
: زین منزل شش گوشه بی مرکب و بی توشه
بس قافله ره یابد در عالم بی جایی .
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
-
منزل قرب ؛ منزل لاهوت است . (فرهنگ لغات و اصطرحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
-
منزل کاروانی ؛ جایی که کاروانیان فرودآیند استراحت را
: بجز مرگ در گوش جانت که خواند
که بگذر از این منزل کاروانی .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 346).
-
منزل کردن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و مسکن کردن . (ناظم الاطباء). فرودآمدن اقامت موقت را. بار و بنه فروافگندن توقف را. اطراق کردن . منزل گرفتن
: عنیزه برفت از تو و کرد منزل
به مقراط و سقط اللوی و عقیقا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ
1 ص
5).
علی تکین منزل کرد بر جانب سمرقند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
357).
هر کجا منزل کنی تأییدبادت رهنما
هر کجا لشکر کشی اقبال بادت راهبر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 207).
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن .
امیر معزی .
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 429).
دو رسته دُرّ دندان ، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریا در ماه کرد منزل .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
97).
کرده منزل شب به یک موضع بهم
مشرقی و مغربی قانع بهم .
مولوی .
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن .
مولوی .
جامی ز دویی بگسل یک روی شو و یکدل
باشد که کنی منزل در عالم یکتایی .
جامی .
دید مردی غم گیتی بر دل
کرده بر ساحل دریا منزل .
جامی .
رجوع به ترکیب منزل گرفتن شود.
-
منزل گرفتن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و توقف کردن و فرود آمدن و نزول کردن و اردو زدن . (ناظم الاطباء)
: عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت .
کلیم (از آنندراج ).
رجوع به ترکیب منزل ساختن شود.
-
منزل نبهره فریب ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج )
: کنون مگر که از این منزل نبهره فریب
به رسم طالع خود واپس است رفتارم .
خاقانی .
-
منزل نه ماهی ؛ کنایه از رحم مادر. زهدان مادر که جنین نه ماه در آن به سر برد
: امید است که عن قریب به قبه ٔ سمع من بنده شمع ثاقب شود به ورود بشارت از رسیدن چهارده ماهی ... که از منزل نه ماهی نور سعادت بر جهانیان افکند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
61).
-
منزل هفتم کتاب ؛ ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. (آنندراج ).
-
هفت منزل گردون ؛هفت طبقه ٔ آسمان . هفت سپهر
: ز هفت منزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را به لامکان برسان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
219).
-
امثال :
بار سبک زود به منزل رسد . (امثال و حکم ج
1 ص
358).
|| مسافتی که کاروانی به یک روز بسپرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسافت بین دو استراحتگاه کاروان . مسافت میان دو توقف گاه مسافران
: جند، خواره ، ده نو، سه شهرند بر کرانه ٔرود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (حدود العالم ).
سه منزل همی رفت قیصر به راه
چهارم بیامد ز پیش سپاه .
فردوسی .
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او راگرفتن همی ساختند.
فردوسی .
دو منزل بشد خسرو سرفراز
ورا کرد پدرود پس گشت باز.
فردوسی .
سه منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد به راه دراز.
فردوسی .
بر اشتران نشینید، فردا اسبان به شما داده آید این یک منزل روی چنین دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
353). چون یک منزل رفته باشید آشکار شود حکم مشاهده شما راست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
356). ما نیز یک منزل امشب سوی آموی خواهیم رفت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص
356).
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای .
اسدی .
و گر نه اندر آن منزل بماند
نخستین منزل اندر گل بماند.
ناصرخسرو.
مهدیه شهری خرد است بر کنار دریا و از آنجا تا قیروان دو منزل است . (مجمل التواریخ و القصص ).
خون صد دشمن بریزد مرغ او در یک زمان
راه ده منزل ببرد مرغ او در یک نظر.
امیر معزی (ديوان چ اقبال ص 267).
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار.
سنائی (دیوان چ مصفاص 135).
چند سختی کشید می باید
چند منزل برید می باید.
سنائی .
زآنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
زینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد.
خاقانی .
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه .
نظامی .
راه دو عالم که دو منزل شده ست
نیم ره یک نفس دل شده ست .
نظامی .
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .
نظامی .
از آنجا
۞ تا موغان پنج شش منزل راه است . (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص
17).
دور زمانه را به دو منزل ز پس گذاشت
عزم سبک عنانش چون عزم راه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
172).
هفت اقلیم جهان پیش دلش یک منزل
همه سرمایه ٔ کان پیش کفش یک خردل .
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 375).
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقی کند به صد اعزاز.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 75).
چند منزل برفت چون راه نبود بازگشت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
109). اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل لشکر ایشان را بدیدی . (جهانگشای جوینی ایضاً ص
78). چون از زیارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. (گلستان سعدی ).
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی .
سعدی (بوستان ).
چنانکه اشتر به نغمه ٔ حدا بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سرنشاط طی کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص
188).
-
به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند
: همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل .
منوچهری .
رجوع به ترکیب بعد شود.
-
چند منزل را یکی کردن ؛ مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن . کنایه از بسیار سریع رفتن . به شتاب رفتن
: دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی جست بر سان تیر از کمان .
فردوسی .
دو منزل یکی کرد و آمد به راه
چنین تا بر شاه ایران سپاه .
فردوسی .
دو منزل همی کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی .
فردوسی .
درنگی نبودم به راه اندکی
سه منزل یکی کرد رخشم یکی .
فردوسی .
-
منزل بریدن ؛ طی کردن منزل . قطع کردن منزل . پیمودن منزل
: گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست
با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر.
امیر معزی (از آنندراج ).
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 193).
-
منزل گذاشتن ؛ منزل بریدن . طی طریق کردن
: رو روبتا با قافله بردار زاد و راحله
منزل گذار و مرحله و انزل علی صدرالوری .
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 53).
رجوع به ترکیب قبل شود.
-
یک منزلی ؛ مسافت یک منزل . (آنندراج )
: از ما به اسیران چمن باد بشارت
کز بیضه به یک منزلی دام رسیدیم .
سالک یزدی (از آنندراج ).
|| مقصد مسافر. (ناظم الاطباء). هدف
: بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او در زمانه منزل و مقصد.
منوچهری .
در قبضه ٔ تصرف احکام الهی منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برد. (مصباح الهدایه چ همایی ص
74). || سرای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه . (غیاث ) (آنندراج ). سرای و خانه و مسکن و کاشانه . بودباش . مقام . (ناظم الاطباء). اقامتگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: چو آن را ستانی شود خون دلت
بود زیر خاک سیه منزلت .
فردوسی .
چرا ای مه ترا منزل دل من گشت روز و شب
که هر برجی بود مه را یکی شب یا دو شب منزل .
لامعی .
زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه ).
خانه و خانقه و منزل ما زیرزمین
ما به تدبیرسرا ساختن و بام دریم .
خاقانی .
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته .
خاقانی .
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
8).
حکمت الهی چنان اقتضا کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و مافیه قیام نماید و هم کار تناسل به توسل او تمام شود.(اخلاق ناصری ). قسم دوم منقسم می شود به دو قسم : یکی آنکه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه . (اخلاق ناصری ) از این بحث معلوم شد که ارکان منزل پنج اند: پدر و مادر و فرزند و خادم و قوت . (اخلاق ناصری ).
سلطان چو به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید.
سعدی .
کسانی که با من در این منزلند
نبینم که چون ما پریشان دلند.
سعدی .
تو گویی به چشم اندرش منزل است
و گردیده بر هم نهی در دل است .
سعدی .
خانه ٔ دهقانی از دور بدیدند... شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان سعدی ).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .
سعدی .
همچنانکه هر کس راخانه ای و منزلی هست خانقاه منزل و خانه ٔ ایشان است .(مصباح الهدایه چ همایی ص
154). چون فرض عشا گزارده باشد دو رکعت سنت بعد از آن بگزارد و با منزل و خلوتگاه خود رود. (مصباح الهدایه ایضاً ص
326).
فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست
روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار.
جامی .
-
منزل آرایی ؛ مجلس آرایی . (آنندراج ). آراستن منزل . تزئین خانه و سرای
: فکنده است ترا دور منزل آرایی
و گرنه گنج به ملک خراب نزدیک است .
صائب (از آنندراج ).
-
منزل ساختن ؛ خانه ساختن
: ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته
وی خیالت چون سواد از دیده منزل ساخته .
جمال الدین اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی ص
321).
-
هم منزل ؛ هم خانه . دو یا چند تن که در یک سرای زندگی کنند.
|| شرعاً دون دار و فوق بیت است و اقل آن دو یا سه بیت است . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به معنی قبل و کشاف اصطلاحات فنون شود. || مهمان خانه . || خوردن گاه . || چپرخانه و بریدخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منزل خانه شود. || مجازاً، دنیا. این جهان
: میاز ایچ با آز و با کینه دست
به منزل مکن جایگاه نشست .
فردوسی .
سرای سپنج است بر راهرو
تو گردی کهن دیگر آید به نو
یکی اندرآید دگر بگذرد
زمانی به منزل چمد یا چرد.
فردوسی .
گفت ما را خانه ای است که هرچه بدست آید آنجا فرستیم یعنی آن جهان ، گفت تا در این منزل باشید چاره نباشد از متاعی . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
740).
ور امروز اندر این منزل ترا جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا ز آن زیان بینی .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 358).
تا در این منزلی که هستی تست
پستی تو ز خودپرستی تست .
سنائی .
در این اهل منزل وفایی نیابی
مجوی اهل کامروز جایی نیابی .
خاقانی .
-
منزل فانی ؛ کنایه از دنیا
: منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین .
نظامی .
|| مکان . محل . مقر. مستقر. قرارگاه . جایگاه
: اندر جوار مدحت او معدن مراد
واندر پناه خدمت او منزل امان .
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 445).
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند.
عبید زاکانی .
فرونهادن بار اهل در مهب شکوک و منزل ظنون . (کلیله و دمنه ).
|| درجه و مرتبه و منزلت . (ناظم الاطباء). حد. پایه
: با مخدومی که ... ترا از منزل خساست بدین منزلت رسانید چگونه جایز می شمردی در تمهید سببی که متضمن هلاک او باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
251). چون به منزل بلوغ رسید صرف همت همه به ضبط مصالح او
۞ باشد. (مرزبان نامه ایضاً ص
264). || مسافتی که قمر در شبانه روز از فلک پیماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر یک از بیست و هشت مرحله ای که ماه در مدت گردش بر دور کره ٔ زمین آنها را طی می کند
: جویم رفیقی را اثر کاو دارد از لیلی خبر
داند کزین منزل قمر کی رفت و کی آمد زحل .
لامعی .
جواز بر رخ ماه ار به خط او نبود
طریق منزل اول بر او بود مسدود.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 58).
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نیز رجوع به ماه و قمر شود. || (اصطلاح تصوف ) مراحل سلوک که بعضی آنها را به هزاررسانیده اند و عبداﷲ انصاری در صد منزل خلاصه کرده است . (از فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان شمس چ فروزانفر)
: از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا باری بیا.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر فرهنگ نوادرلغات ).
مقام رضا بعد از عبور بر منزل توکل باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص
339). || آب خور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آبشخور. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) بنات نعش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).