اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منسب

نویسه گردانی: MNSB
منسب . [ م َ س ِ ] (ع مص ) نسب الشاعر بالمراءة نسیباً و منسبة و منسباً؛ تشبیب کرد به او در شعر. (از تاج العروس ). رجوع به منسبة شود. || (اِ) نژاد. دوده . دودمان ۞ : با این همه فضل و بزرگی و علو منصب و رفعت منسب و جمال حسب و جلال نسب ایام با او ۞ نساخت . (لباب الالباب چ نفیسی ص 87).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
منصب . [ م َ ص ِ / ص َ ] ۞ (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برپا شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای مر...
منصب . [ م ُ ص َب ب ] (ع ص ) ریخته شده مانندآب . (ناظم الاطباء). ریخته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کوهی است که آن را قراقورم خوانند... و سی ...
منصب . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) دیگدان آهنی . (منتهی الارب ). ابزاری آهنین که دیگ را بر آن نصب کنند. ج ، مناصب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
منصب . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) هم ّ منصب ؛ اندوه رنج آور. (منتهی الارب ). هم ّ و اندوه رنج آور. (ناظم الاطباء).
منصب . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) ثغر منصب ؛ دندان همواررسته . (منتهی الارب ). دندانهای هموار و برابر رسته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |...
منصب . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) مانده گردانیده شده و رنج رسیده و دردمندگشته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اِنصاب شود.
منصب دار. [ م َ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای رتبه و عهده از جانب پادشاه باشد و منسوب به اداره ای از ادارات دولتی . (ناظم الاطباء).
صاحب منصب . [ ح ِ م َ ص ِ / ص َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) افسر ارتش از ستوان سوم به بالا. رجوع به افسر شود. || پایه ور. || کسی که رتبه و مقام...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.