منسد. [ م ُ س َدد ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء)
: هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ مینوی ص
47). راه امید از دیگر جوانب مملکت ... منسد
۞ است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
126). رجوع به انسداد شود.
-
منسد شدن ؛ بسته شدن
: به سد آهن ماند دل آن نگار مرا
ز سد آهن او راه وصل شد منسد.
سوزنی .
-
منسد گردیدن ؛ بسته شدن
: تا طریق رخصت که متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص
74).