اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منصور

نویسه گردانی: MNṢWR
منصور. [ م َ ] (ع ص ) نصرت یافته . (مهذب الاسماء). نصرت و یاری داده شده . (آنندراج ). یاری کرده شده و نصرت کرده شده . و حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم . (ناظم الاطباء) : فلایسرف فی القتل انه کان منصوراً. (قرآن 33/17).
هر که منصور ناصرش باشد
در جهان ناصر است و منصور است .

مسعودسعد.


|| پیروز و مظفر و غالب و فاتح و کامگار. (ناظم الاطباء) : این خاندان بزرگ پاینده باد واولیاش منصور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109).
زنهار که با زمان نکوشی
کاین بدخو دشمنی است منصور.

ناصرخسرو.


نصیر تست خدا و تویی به او منصور
قضا همیشه به نصرت بود نصیر ترا.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 2).


تا به کیوان گر بشارتها رسد نبود عجب
زآنکه منصور مظفر شاه از میدان رسید.

امیر معزی (ایضاً ص 195).


هستند به فر تو غلامان تو پیروز
هستند به فتح تو سواران تو منصور.

امیر معزی .


به یمن ناصیت مظفر و منصور بازگردم . (کلیله و دمنه ). چون مظفر و منصور به اصفهان بازآمد فالگوی را بنواخت . (چهارمقاله ص 103).
شاه جهان مظفر و منصور باد و باد
از عمر شادمانه و از ملک شادخوار

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 169).


با حشم منصور به حربگاه معرکه حاضر شویم . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 25). ملک مؤید مظفر منصور معظم ... (سندبادنامه ص 8). مظفر و منصور... بازگشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 419).
جنابت بر همه آفاق منصور
سپاهت قاهر و اعدات مقهور.

نظامی .


همیشه حق منصور باشد و باطل مقهور. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 102).
لشکر منصور او هر جا که صف برمی کشد
قلب شیر آسمانش قلب لشکر می شود.

روحانی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 447).


زهی مظفر و منصور خسروی کافلاک
غبار جیش تو در دیده ز احترام کشند.
شهاب الدین ابورجاء (از لباب الالباب چ نفیسی ص 445).
تا بر او موکب منصور ترا رهگذر است
همه سرمه ست کنون خاک سپاهان یکسر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 43).
امیرکبیر عالم عادل مؤید و مظفر و منصور. (گلستان سعدی ).
چون اوحدی در کوی دل تا من شنیدم بوی دل
هر جا که کردم روی دل فیروز و منصور آمدم .

اوحدی .


و آنکه ساز لشکر منصور او را هر بهار
تیغها روید ز بید و غنچه ها پیکان شود.

ابن یمین .


باشد میان لشکر منصور خویشتن
چون شاه اختران که ز انجم کند حشم .

ابن یمین .


- منصور داشتن ؛ پیروز گردانیدن . غالب ساختن :
یارب به کرم او را منصور همی دار
وز دولت او چشم بدان دور همی دار.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 372).
به هر جانب که روی آورد عزمش
سپهرش اندر آن منصور دارد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 384).
- منصور شدن ؛ پیروز شدن . پیروزی یافتن . ظفر یافتن :
عجب نباشد اگر بی سپه شود منصور
که را خدای بود روز رزم ناصر و یار.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 199).


بر دشمن و بر دوست به شمشیر و به فرمان
منصور و مظفر شده تا دم زدن صور.

امیر معزی (ایضاً ص 276).


در پناه کف احسان تو منصور شدیم
بر مراد دل همواره همه دولتیار.

رشیدی سمرقندی .


- منصور کردن ؛ پیروز کردن :
ای کریمی کآسمان بخت ترا منصورکرد
بر مراد تو مدار خویش از آن مقصور کرد.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 98).
وی ضیاء دین و مجد ملک و مختار ملوک
کایزدت بر بدسگالان در ازل منصور کرد.

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 98).


- منصور گردیدن (گشتن ) ؛ منصور شدن :
منصور گردد آنکه بر او هست مهربان
مقهور گردد آنکه بر او هست کینه ور.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 290).


مقهور گشت دشمن ومنصور گشت دوست
وین مطلع است کار ترا خود هنوز باش .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 217).
رجوع به ترکیب منصور شدن شود.
|| صفت است رایت و علم چتر فرمانروایان را. به پیروزی برافراشته . به فتح و ظفر برافراخته :
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.

منوچهری .


ز عدلت لشکر بیداد مخذول
ز حکمت رایت اقبال منصور
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 57).
سپرده باره ٔ میمون تو فراز و نشیب
گرفته رایت منصور تو بلاد و قفار.

ابوالفرح رونی (ایضاً ص 45).


جهان بنده و چرخ مأمور بادت
همه رایت و رای منصور بادت .

عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 540).


آن زاده ٔ خورشید که ماه علمت بود
از رایت منصور تو خورشید عجم شد.

عثمان مختاری (ایضاً ص 553).


رایتت منصور و تیغت تیز و ملکت مستقیم
دولتت پیروز و بختت نیک و طبعت شادخوار.

امیر معزی .


خداوند عالم علاءالدنیا و الدین ... که زندگانیش دراز باد و چتر دولتش منصور... (چهار مقاله ص 46).
وز برای قمع ایشان رایت منصور او
در زمستان از خراسان کرد تحویل اختیار.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 205).
چون پدید آید لوای رایت منصور تو
در زمان گردد سپاه دشمنان زیر و زبر.

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 178).


طلعت میمون تو طغرای منشور فرح
رایت منصور تو خورشید گردون ظفر.

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 149).


ناصر دین حق که رایت دین
تا که در فوج اوست منصور است .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 67).


آنکه در دار دولت از رایش
هرکجا رایت است منصور است .

انوری (ایضاً ص 70).


و آنکه جز درموکب رایش نراند آفتاب
رایتش بر چرخ منصور و مؤید می رود.

انوری (ایضاً ص 149).


گر به صورت آفتابی گردد آن کش دشمن است
سایه ٔ اعلام منصورش برآرد زو دمار.

فرید کافی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 112).


رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان
لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت .

ابن یمین .


مقدم رایات منصور جهانگیر ترا
کشوری در آرزوی و عالمی در انتظار.

عبید زاکانی .


برنهم ایوان اخضر کوس شادی می زند
کاینک آمد رایت منصور شاه کامکار.

عبید زاکانی .


- منصور گشتن رایت ؛ به پیروزی و ظفربرافراخته شدن آن :
منت خدای را که علی رغم روزگار
منصور گشت رایت صدر بزرگوار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 143).
|| (اِ) از اعلام است . (ناظم الاطباء). نامی است از نامهای مردان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی اسفزاری ، ملقب به مهذب الدین معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب و از فضلا و بزرگان خراسان بود. این رباعی از اوست ...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بندار دامغانی ، مکنی به ابوسعید (متوفی بعد از 507 هَ . ق .) او راست : کتاب احکام در نجوم . (یادداشت مرحوم دهخدا...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عراق ، مکنی به ابونصر از ریاضی دانان بزرگ قرن چهارم هجری قمری ومعاصر ابوریحان بیرونی بوده است و به نام...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی عیانی . رجوع به قاسم منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی منطقی رازی . رجوع به منطقی رازی و منصور مورد شود.
منصور. [ م َ] (اِخ ) ابن عمار، مکنی به ابوالسری ، نام یکی از زهاد و از او رساله هایی به نام مجلس مانده است ، از قبیل مجلس فی ذکرالموت و ...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمرالکرخی ، مکنی به ابوالقاسم (متوفی به سال 447 هَ . ق .) او راست : الغنیة فی فروع الشافعیة. (از کشف الظنون ج 2 ص 12...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فاتک ، پنجمین از امرای آل نجاح که از 503 تا حدود 517 در زبید امارت داشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فلاح بن محمدبن سلیمان یمنی ، مکنی به ابوالخیر و ملقب به تقی الدین (متوفی به سال 680 هَ . ق .) نحوی است و مؤلف...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القائم بن المهدی . رجوع به اسماعیل منصور... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.