منطق . [ م ُ طِ ] (ع ص ) گویا و کلام کننده . (غیاث ) (آنندراج )
: چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم .
خاقانی .
لاجرم دلهای عالمیان به هوای ولای این حضرت منطق است و زبانهای جهانیان به ثنا و دعای این دولت منطق . (لباب الالباب چ نفیسی ص
17).
|| به نطق آورنده و گویاگرداننده . (ناظم الاطباء). || گویا. (واژه های نو فرهنگستان ایران ). مقابل اصم در جذر
: جذر منطق آن است که حقیقت او به زبان توان گفتن و او را منطوق به نیز خوانند. (التفهیم بیرونی چ همائی ص
42). ستاره ٔ منطیق که اصم از منطق داند به منطقه ٔ جوزا دست آویز کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
144). من کهتر چنان عطاردی منطیق را که منطق از اصم شناسد و منطقه ٔ جوزا بند دوات سازد بر مغافصه بیافتم .(منشآت خاقانی ایضاً ص
299). رجوع به جذر و جذر منطق و جذر اصم شود.