منظر. [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نظرگاه . جای نظر. دیدگاه . ج ، مناظر. || آنجا که چشم بر آن افتد از روی .(مهذب الاسماء). || چهره و رو زیرا که چهره موضع واقع شدن نظر است چنانکه اکثر نظر بر چهره می افتد. (از آنندراج ) (از غیاث ). روی و چهره و سیما و صورت و دیدار و شکل و پیکر و هیئت . (ناظم الاطباء). دیدار. طلعت . ظاهر. صورت . بیرون . مقابل مخبر، باطن ، سیرت ، درون ، ضمیر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
: منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی .
علی قرط اندکانی .
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین .
فرخی .
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری .
فرخی .
مخبری باید بر منظر پاکیزه گواه
مخبری در خور منظر به جهان مخبر اوست .
فرخی .
ز منظرش به همه وقت فر یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 66).
شگفت آید از مرکب تو خرد را
کش از باد طبع است و از خاک منظر.
عنصری (ایضاً ص 37).
همیشه باد خداوند خسروان پیروز
چنانکه هست ستوده به منظر و مخبر.
عنصری (ایضاً ص 83).
شهم وبا قد و منظر و هنر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
410).
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ
1 ص
2).
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری .
منوچهری .
گه منظر و قد صنمی را بکند پشت
گه منظر
۞ و کاخ ملکی را کند اطلال .
ناصرخسرو.
چونانکه سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
گرت آرزوست صورت او دیدن
و آن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
کز منظر او درگذر همی
بر آب نشانی خطوط چین .
ابوالفرج رونی .
چون او را دیدند با چنان بها و منظر و ارج ... همگان سجده بردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
76).
شکر باید کرد شاهی را که او را کردگار
چون پدر بر پادشاهی مخبر و منظر دهد.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 161).
منظر و مخبر به هم شایسته دارد چون پدر
ملک را زینت همی زآن منظر و مخبر دهد.
امیر معزی (ایضاً ص 161).
خوبست همه سیرت او درخور صورت
زیباست همه مخبر او درخور منظر.
امیرمعزی .
در... منظر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه ).
تن آلوده گر ز نااهلی
دور ماند از جمال و منظر تو.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 724).
عالی ابوالمعالی بن احمد آنکه اوست
از مخبر آسمانی و از منظر آفتاب .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 20).
وجود جود عدم گشت و نیست هیچ شکی
که در جهان کرم کس ندید منظر جود.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 147).
گر منظر تو نور بر آیینه افکند
روح القدس نماید از آن منظر آینه .
خاقانی .
این پیرزن ز دانه ٔ دل میدهد سپند
تا دفع چشم بد کند از منظر سخاش .
خاقانی .
مهجور هفت ماهه منم زآن دو هفته ماه
کز نیکویی چو عید عزیز است منظرش .
خاقانی .
روح شیدا شد ز عشق منظرش
از نظر گو حرز شیدایی فرست .
خاقانی .
با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمایی . (سندبادنامه ص
250). از منظر و مخبر او سایه بر آفاق انداختی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص
34). تا گروهی را که از مهابت منظر ما رمیده باشند به لطافت مخبر آرامیده داریم . (مرزبان نامه ایضاً ص
201). منظر انیق و وجه جمیل در هیبت و حشمت صاحب منصب بیفزاید. (المعجم چ دانشگاه ص
359).
ترک به شجاعت و خدمت شایسته و حسن منظر ممتاز باشند. (اخلاق ناصری ).
ای مخبر تو گاه بیان گلستان طبع
وی منظر تو وقت عیان نوبهار چشم .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
115).
آن ملک خلق ملک خلق که آراست خدای
منظر و مخبر زیباش ز هم نیکوتر.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 42).
چون تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت .
مولوی .
چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد.
سعدی .
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست .
سعدی .
نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد.
سعدی .
این چه طلعت مکروه است و... و منظر ملعون . (گلستان سعدی ).
ازنکوخلقی و زیباخلقی اندر چشم خلق
خوش نیکو همچو منظر منظرش چون مخبر است .
ابن یمین .
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست .
حافظ.
-
پاکیزه منظر ؛ زیباروی . خوبچهر
: گر قدر خود بدانی قربت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه منظری .
سعدی .
-
خوب منظر ؛ رجوع به همین کلمه شود.
-
خورشیدمنظر ؛ خورشیدچهره . زیبارو
: عوض را پسری بود خورشیدمنظر محمدنام . (حبیب السیر چ قدیم تهران ج
3 جزو
4 ص
323).
-
خوش منظر ؛ رجوع به همین کلمه شود.
-
صباحت منظر ؛ زیبایی روی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
کریه المنظر ؛ زشت و بدشکل و بدهیکل . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
کریه منظر ؛ بدشکل . زشت صورت . زشت روی
: این موش کریه منظر... همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند.(مرزبان نامه چ قزوینی ص
147). رجوع به منکرمنظر و ترکیب قبل شود.
-
کی منظر ؛ شاه دیدار
: به پیمان شکستن نه اندر خوری
که شیر ژیانی و کی منظری .
فردوسی .
-
لطیف منظر ؛ خوش دیدار. خوش اندام . زیباروی
: آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی شود نظر بس که لطیف منظری .
سعدی .
-
ماه منظر ؛ ماهروی . ماه طلعت . زیباروی
: باحورپیکران ماه منظر شراب ارغوانی بر سماع ارغنونی نوشند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
107). کنیزکان ماه منظر ودختران زهره نظر را دید به یمین و یسار تخت ایستاده .(مرزبان نامه چ قزوینی ص
248). رجوع به ماه منظر شود.
-
منکرمنظر ؛ کریه منظر. زشت چهره . زشت اندام . زشت روی
: فرزند این دهر آمده ست این شخص منکرمنظرش
چون گربه مر فرزند را می خورْد خواهد مادرش .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 218).
-
مهیب منظر ؛ که اندام و پیکری خوف انگیز دارد
: پیلی پدید آمد عظیم هیکل جسیم پیکر مهیب منظر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
174).
-
نیکومنظر . رجوع به همین کلمه شود.
|| دریچه که بر سر بام و غیره باشد چرا که دریچه جایی است که در آنجا نشسته نظر به اطراف می کنند. (از غیاث ) (از آنندراج ). دریچه و یا جای بلند و مرتفعی که از آنجا اطراف را می نگرند. (ناظم الاطباء). جایی بلند یا مشرف به جاهای دیگر که نشینند نظاره را. خانه بر بلندی . خانه بر طبقه ٔ برین . قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (یادداشت مرحوم دهخدا)
: به منظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود.
منجیک .
هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشید
سرنگون گشت ز منظر به چه سیصدباز.
فرخی .
منظر عالی شه بنمود از بالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان .
فرخی .
منظر او بلند چون خوازه
هر یکی زو به زینتی تازه .
عنصری .
ای خداوندی که نزهت گرد لشکرگاه تست
چتر ایوان است و پیلت منظر و فحلت رواق .
منوچهری .
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است .
منوچهری .
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری .
منوچهری .
خداوند را بر منظرباید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
424).
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته وچشمت به پنجره .
ناصرخسرو.
پیش از این تا این مزورمنظرت ویران شود
جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی .
ناصرخسرو.
شخص جانم را یکی خوش منظر است
که از آن منظر به گردون برپرم .
ناصرخسرو.
گه منظر
۞ و قد صنمی را بکند پست
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال .
ناصرخسرو.
بناهای بسیار در میان آب است و زمین دریا سنگ است و منظرها ساخته اند بر سر اسطوانهای رخام که اسطوانها در آب است . (سفرنامه ٔناصرخسرو طبع لندن ص
24).
صد نظر بر حال بنده بیش کرد
تا ز خاک او را بر این منظر کشید.
مسعودسعد.
اینک از دولت و سعادت تو
من ز حبس آمدم سوی منظر.
مسعودسعد.
ندیدم در همه گیتی از این فرخنده تر کاخی
که هم عیوق را تخت است و هم خورشید را منظر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 247).
به یک سوی این باغ خرم سرایی
پر از صفه و کاخ و ایوان و منظر.
ازرقی .
فلک کردار منظرها بر اطراف صنوبرها
ارم کردار طارمها به کیوان برزده ایوان .
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 191).
ملک عمرو و زید را جمله به ترکان داده اند
خون چشم بیوگان را نقش منظر کرده اند.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 87).
منظر و کاشانه پرنقش و نگار است مرترا
چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند.
سنائی (ایضاً ص 93).
عندلیب این نوایی در قفس اولیتری
چون شدی طاووس جایت منظر و ایوان کنم .
سنائی (ایضاً ص 225).
ای همه روی برخرام به منظر
تا رهد دیده زین شب همه خالا.
سنائی (ایضاً ص 372).
سهل است اگر به منظر من ننگری ازآنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم .
سیدحسن غزنوی .
هست آیینه ٔ رخ اقبال
روح اورنگ و فر منظر تو.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص
312).
از برون تابخانه ٔ طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانه ٔ چرخ بینی منظرم .
خاقانی .
اندیشه نردبان کند از وهم و برشود
از منظر سپهر به مستنظر سخاش .
خاقانی .
در طاق صفه ٔ تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظری ندارم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 282).
بل حارس است بام و در کعبه را مسیح
ز آن است فوق طارم پیروزه منظرش .
خاقانی .
ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش
هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله .
خاقانی .
بناهای مرتفع و سراهای عالی و منظرهای دلگشای به سقف مقرنس و طاق مقوس برکشیدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
42).
گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.
نظامی .
ای بهار ماه منظر وی نگار باغ چهر
گر همی پرسی که رویت باغ و منظرهست هست .
(از لباب الالباب چ نفیسی ص 89).
از قضا دیدند عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری .
عطار.
منظر حق دل بود در دو سرا
که نظر بر شاهد آید شاه را.
مولوی .
گذشته تارک ایوانهای عالی او
ز اوج منظر برجیس و طارم کیوان .
عبید زاکانی .
زهی صدر وزارت را ز رأی روشنت رونق
کمینه منظر قدرت رواق طارم ازرق .
ابن یمین .
مرا که منظرحور است مسکن و مأوی
چرا به کوی خراباتیان بود وطنم .
حافظ.
زمین آسمان منظر از منظرش
در فتح بر ملک باز از درش .
ظهوری (از آنندراج ).
-
سبزمنظر ؛ کنایه از آسمان نیلگون . سپهر کبود
: تا چند بنگرند و بگردند گرد ما
این شهره شمعها که بر این سبزمنظرند.
ناصرخسرو.
در نزهت و لطافت و رفعت نظیر او
۞ جایی نباشد ار بود این سبزمنظر است .
ابن یمین .
-
طارم نه منظر ؛ فلک نهم
: هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
269).
-
فیروزه گون منظر ؛ منظر فیروزه گون
: هوای قیرگون برچدنقاب قیرگون از رخ
برآمدروز روشن تاب از فیروزه گون منظر.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 153).
رجوع به ترکیب منظر فیروزه گون شود.
-
منظر چشم ؛ کنایه از مردم دیده است . (برهان ) (آنندراج ). مردم دیده . (ناظم الاطباء).مردمک چشم
: رواق منظر چشم من آشیانه ٔ تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه ٔ تست .
حافظ.
-
منظر سیمابگون ؛کنایه از آسمان
: دارد از رفعت محل آنکه فراشان صنع
مسند جاهش بر این سیمابگون منظر نهند.
ابن یمین .
-
منظر فیروزه ؛ کنایه از آسمان کبود. سپهر نیلگون
: روز چو برزد سر از جیب شب لاجورد
منظرفیروزه را در زر و زیور گرفت .
ابن یمین .
رجوع به ترکیب بعد شود.
-
منظر فیروزه گون ؛ کنایه از آسمان نیلگون . سپهر کبود
:یک سحر بهر تماشا رای عالی همتش
ره سوی این منظر فیروزه پیکر برگرفت .
ابن یمین .
رجوع به ترکیب قبل و ترکیب فیروزگون منظر شود.
-
منظر مینا ؛ کنایه از آسمان کبود. سپهر نیلگون
: تا عکس جامهاش فتاده ست بر زمین
صحنش چو سقف منظر مینا پراختر است .
ابن یمین .
-
منظر نیم خایه ؛ فلک . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ).
- || هر خانه ای که مانند طاق سازند زیرا شبیه است به نیم بیضه ٔمرغ . (فرهنگ رشیدی ). گنبد را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خایه ٔ مورچه شود نه فلک از محقری .
خاقانی (از رشیدی ).
-
هشت منظر . رجوع به همین کلمه شود.
-
هفت منظر ؛ کنایه از هفت فلک
: از برای مقدم میمونش آیین بند صنع
چار طاق هفت منظر در زر و زیور گرفت .
ابن یمین .
|| کاخ . (صحاح الفرس ). || چشم انداز. دورنما. ج ، مناظر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || گاهی به معنی چشم باشد چرا که چشم محل خروج نظر و جای پیدا شدن بصر است . (غیاث ) (آنندراج ). نگاه و نظر چشم . (ناظم الاطباء).