اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منظور

نویسه گردانی: MNẒWR
منظور. [ م َ ] (ع ص ، اِ) دیده شده . (آنندراج ). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده . (ناظم الاطباء).
- منظور شدن ؛ دیده شدن . (ناظم الاطباء).
|| در نظر آورده شده . (ناظم الاطباء).
- منظور داشتن ؛ پاس داشتن . (از آنندراج ). رعایت کردن : اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه ).
از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد.

صائب (از آنندراج ).


|| مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام . مرام . مراد. مطلوب . غرض . معنی . مفهوم . مضمون . مدلول . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته . (ناظم الاطباء). مورد قبول . مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته . مورد توجه و عنایت : نواخت مسعود... از حد گذشته ... محسودتر و منظورتر گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جمله ٔ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639).
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت از بزرگ و منظور است .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44).


این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر
هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور.

امیر معزی .


در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت . (چهارمقاله ص 24).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم .

سیدحسن غزنوی .


شاه محفوظ حفظ یزدان ماند
ملک منظور لطف یزدان گشت .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045).


ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26).
چون دید که آید از ره دور
نزدیک وی آن جوان منظور.

نظامی .


ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخوراو سوی شاپور.

نظامی .


ز پرگار حمل خورشید منظور
به دلو اندرفکنده بر زحل نور.

نظامی .


زهی به سیرت محمود در جهان مذکور
زهی به دیده ٔ تعظیم ازآسمان منظور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376).
هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.

کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269).


آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است .

سعدی .


نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور.

سعدی .


جرم هلال عید که منظور عالمی است
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست .

عبید زاکانی .


سخن بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی .

حافظ.


از جمله ٔ منظوران و مقبولان حضرت خواجه ٔ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5).
- منظور ساختن ؛ مورد توجه قرار دادن :
سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست
میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است .

جامی .


- منظور شدن ؛ قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن . (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن : چون ... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164).
- منظور کردن ؛ پسند کردن و پذیرفتن . (ناظم الاطباء).
- منظور گشتن (گردیدن ) ؛ مورد توجه واقع شدن . مورد پسند و قبول واقع شدن : بوحنیفه منظور گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی . (کلیله و دمنه ).
- منظور نظر ؛ پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت : منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225).
|| مجازاً، معشوق . معشوقه . محبوب . دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.

سعدی .


هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.

سعدی .


هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد
اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری .

سعدی .


در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول .

سعدی .


منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه ٔ صاحب نظری بود.

حافظ.


هر جا که حسنی یابد ۞ بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98).
- منظور نظر ؛ محبوب و معشوق . (ناظم الاطباء).
- منظور نظرهمه ٔ مردمان شدن ؛ آشکار و هویدا گشتن . (ناظم الاطباء).
|| نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء). || به چشم آسیب رسیده . آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد). || آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
منضور. [ م َ ] (ع ص ) تر و تازه و باآب . (آنندراج ). تر و تازه و آبدار و بانضارت و تازگی و بارونق و شکفته و زیبا. (ناظم الاطباء).- منضور شدن ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.