منعم . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) احسان کرده شده و نیکویی کرده شده . (ناظم الاطباء)
: وین عید همایون به تو برفرخ و میمون
تو منعم
۞ و آن کس که تو خواهی به تو منعم .
عنصری (دیوان چ یحیی قریب ص 137).
ایزد عز ذکره ما را و همه ٔ مسلمانان را در عصمت خویش نگاه داراد... تا به شکر نعمتهای وی و بندگان وی که منعمان باشند رسیده آید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
253).
- منعم علیه ؛ پذیرفته ٔ احسان و نیکویی . (ناظم الاطباء). || کثیرالمال . || نیکوحال . (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط).