منیژه . [ م َ ژَ
/ ژِ ] (اِخ ) یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ). دختر افراسیاب . (فرهنگ رشیدی ). نام دختر افراسیاب که بیژن پسر گیو بر او عاشق شد و منیژه او را به خانه ٔ خود برد و افراسیاب باخبر گشته منیژه را اخراج از شهر کرد و بیژن را محبوس کرده و در سیاهچال انداخت و رستم رفته او را از چاه بیرون آورد... (انجمن آرا) (آنندراج )
: منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب .
فردوسی .
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب .
فردوسی .
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن .
منوچهری .
خروش رعد پس از نور برق پنداری
همی ز عشق منیژه فغان کندبیژن .
لامعی گرگانی .
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن به مثل چو خنجر بیژن .
ناصرخسرو.
زیبد منیژه خادمه ٔ بانوان چنانک
افراسیاب نیزه کش اخستان اوست .
خاقانی .