موش خوار. [ خوا
/ خا ] (نف مرکب ) آنکه موش را بخورد. موش خورنده : جوجه تیغی موش خوار خوبی است . (یادداشت مؤلف )
: شما همه موش خوارید و مارخوارید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || (اِ مرکب ) زغن . غلیواج . (ناظم الاطباء). زغن را گویند که غلیواج باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). موش گیر. غلیواژ که موش رباید. موشخور. پند. بند. (یادداشت مؤلف ). گوشت ربا. جنگلاهی
: نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود
که موشخوار غلیواج نیز پر دارد.
ناصرخسرو (از آنندراج ).
|| نوعی از جوارح طیور که از همه ٔ انواع خردتر است . (یادداشت مؤلف ).