مؤمن
نویسه گردانی:
MWMN
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ )حکیم مؤمن . محمد مؤمن حسینی طبیب ، ابن میرمحمدزمان تنکابنی دیلمی . طبیب شاه سلیمان صفوی و صاحب کتاب معروف «تحفه ٔ حکیم مؤمن » یا «تحفةالمؤمنین » است . وی در مقدمه ٔ کتاب از ابن البیطار نام می برد و آنچه راصاحب اختیارات بدیعی نقل نکرده است تحریر کرده و ازچند منبع و مأخذ دیگر کار خود را تکمیل کرده و رفعاشتباه و نادرستی از مندرجات اختیارات کرده است . حکیم مؤمن در این کتاب علاوه بر مفردات به کتب طبی دیگری نیز که تا عهد او تألیف یافته بود نظر داشته و از مطالعات و تجارب شخصی خود نیز استفاده کرده است و شاید توان گفت که پس از ذخیره ٔ خوارزمشاهی از دوره ٔ خوارزمشاهیان تا عهد صفویه کتابی به مانند تحفه ٔ او در زبان فارسی نگارش نیافته است . (از یادداشت مؤلف )(از مقدمه ٔ محمود نجم آبادی بر تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه ٔ شهرستان دامغان ، واقع در 36هزارگزی خاور دامغان با 580 تن جمعیت . آب آن ...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرخه ٔ بخش مرکزی شهرستان سمنان ، واقع در 11هزارگزی باختر سمنان با 300 تن جمعیت . آب آن ا...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودآب بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 38هزارگزی باختر فهرج با 178 تن سکنه . آب آن از قنات...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ باختری شهرستان رفسنجان ، واقع در 2هزارگزی شمال باختری رفسنجان با 250 تن سکنه . آب ...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان ، واقع در 3هزارگزی شمال رفسنجان با 270 تن سکنه . آب آن از ق...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز، واقع در 106هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد با 110 تن سکنه . آب...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 51هزارگزی شمال باختری تربت جام با 437 تن سکنه ...
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش درمیان شهرستان بیرجند. این دهستان در جنوب بخش درمیان واقع شده و هوای نسبتاً سالم ...
مؤمن طاق . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مؤمن الطاق . ابوجعفر محمدبن نعمان . رجوع به مؤمن الطاق و کتاب النقض ص 481 شود.
مؤمن نهاد. [ م ُءْ م ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) آنکه فطرتاً مؤمن است . مؤمن سرشت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی...