اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مؤمن

نویسه گردانی: MWMN
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سبزواری . از معاصران تقی اوحدی و از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. از اوست :
اول همه جام آشنایی دادی
آخر ز پی اش زهر جدایی دادی
چون کشته شدم نگفتی این کشته ٔ کیست
داد از تو که داد بیوفایی دادی .

(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف ...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ )حکیم مؤمن . محمد مؤمن حسینی طبیب ، ابن میرمحمدزمان تنکابنی دیلمی . طبیب شاه سلیمان صفوی و صاحب کتاب معروف «...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی ...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) قمشه ای . ملامؤمن . از ولایت قمشه و ساکن اصفهان و از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. درویش و لطیفه گوست . در...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) کاشانی . ملامؤمن ، مشهور به یکه سوار. گویا اصلش از کاشان است .غرابتی در اوضاع و اطوار داشت چنانکه قبای باسمه ای ...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) محمد پسر میرزا بدیعالزمان بن سلطان حسین بایقرا. از گویندگان شیرین زبان بود و در سال 930 هَ . ق . کشته شد. از اوست ...
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) یزدی . اسمش حسین و از فضلای زمان خود بوده ، در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده مدتها به تصفیه و...
خداپیشه
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دِنیک denik (سغدی: ذنیک żenik)*** فانکو آدینات 09163657861
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در 15هزارگزی خاور قم با 320 تن جمعیت . آب آن از قنات ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.