موهوم . [ م َ ] (ع ص ) پنداشته . (مهذب الاسماء). توهم شده . خیال شده . تصورشده . گمان شده . || هرچیزی که وجود خارجی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). آنچه انسان تصور کند ولی اساس و پایه ای نداشته باشد. وهمی . خیالی .پنداری . آنچه بر اندیشه ٔ درست یا حقیقی استوار نیست . پنداشته . خیال باطل . (یادداشت مؤلف )
: چنان نمود که از نزدیک مقتدای مذموم یعنی امام و موهوم که مفقود غیرموجود بود. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم .
حافظ.
|| (اِ) تصور. پندار. وهم . خیال . (ناظم الاطباء). || خرافه . عقیده ٔ باطل و نااستوار. نیش غولی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهومات شود.