اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موی

نویسه گردانی: MWY
موی . (اِ) مخفف مویه . مویه . گریه . ناله . (یادداشت مؤلف ). || مصیبت . بدبختی :
مرد گفت ای جوان زیباروی
به یکی موی رستی از یک موی .

نظامی (هفت پیکر چ امیرکبیر ص 755).


رجوع به مویه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
موی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مو دادن . مو فرستادن . چون کسی بر زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی خود به عنوان اعلام ضعف و نحافت در محنت ...
موی رفتگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) کچلی و کلی . (ناظم الاطباء). ریختن موی سر. رفتن همه یا قسمتی از موی سر. کچلی . (از یادداشت مؤلف )...
آشفته موی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کالیده موی . ژولیده موی . اشعث . شَعثاء.
موی انبوه . [ اَم ْ ] (ص مرکب ) که موی پرپشت بسیار دارد. که موی سر یا ریش وی انبوه و پرپشت باشد. پرموی . (از یادداشت مؤلف ). جغاله . (دهار)...
غالیه موی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف . سیه موی : بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی ا...
موی تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل موی تراش . (یادداشت مؤلف ). عمل تراشیدن و ستردن موی کسی . (از ناظم الاطباء).- قلم موی تراشی ؛ ...
موی تونتن . [ م َ ن ِ ت َ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند، شمردن . (ناظم الاطباء). به لغت ژند و پاژند به معنی شمردن زر و چیزی دیگر باشد. (برهان ) (...
موی پیرای . (نف مرکب ) که به پیرایش موی بپردازد. که موهای اضافی گیسو یا ریش بسترد و بپیراید.دلاک . سلمانی . موی استر. (از یادداشت مؤلف ). م...
کوتاه موی . (ص مرکب ) که موی کوتاه دارد: الحنبل ؛پوستین کوتاه موی . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
گردگن موی . [ گ َ گ ِ ] (ص مرکب ) اشعث .(دستور اللغه ٔ نطنزی ) (منتهی الارب ). گردآلوده موی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.