موی شکافتن .[ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شکافتن موی را از درازا و این مبالغت است در دقت تیراندازی و نیزه زنی
: نه هرکه موی شکافد به تیر جوشن خای
به روز حمله ٔ جنگاوران بدارد پای .
سعدی (گلستان ).
به تیر و سنان موی بشکافتیم
چو دولت نبد روی برتافتیم .
سعدی (بوستان ).
|| کنایه است از دقت بسیار در کاری ورزیدن . در درک یا حل یا بیان مسأله و نکته ای سخت دقت کردن . ذوق و دقت و باریک بینی بسیار در نکته ای به کار بستن . (از یادداشت مؤلف )
: دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت .
(منسوب به ابوعلی سینا).
سخن دانی که بشکافد مثل موی
سخن گویی که بچکاند مثل زر.
فرخی .
پدر آنجا که سخن خواند بشکافد موی
پسر آنجا که سخن گوید بچکاند زر.
فرخی .
گر شکافی به معرفت همه موی
ور زبان تو هست گوهرپاش .
عطار.