گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مه نویسه گردانی: MH مه . [ م َ ] (اِ) ۞ قلم و کلک . (برهان ). قلم و خامه و کلک . (ناظم الاطباء). || تل ریگ . (برهان ). تل ریگ و توده ٔ ریگ . (ناظم الاطباء) : شمس رخشان که کشور آرایدتا نبوسد ستانه ٔ در تونتواند که کشور آرایدچو مه و کوهسار کشور تو.سوزنی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه واژه معنی مه آباد مه آباد. [ م ِه ْ ] (اِخ ) نام پیغمبر قدیم ایرانیان و دارای کتابی بوده است دساتیرنام . (ناظم الاطباء). اما کتاب و محتوای آن مجعول است . رج... مه آلود مه آلود. [ م ِه ْ ] (ن مف مرکب ) آلوده به مه . هوایی آلوده به مه . مه بانو مه بانو. [ م ِه ْ ] (اِ مرکب )بانوی بانوان . سرور بانوان . بزرگ زنان : که او بود مه بانوی پهلوان ستوده زنی بود روشن روان .فردوسی . مه جولان مه جولان . [ م َه ْ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) که جولان و سیر و گردش او چون ماه است . با جولان کردنی چون ماه . || جولان کننده بر ماه . پیماینده... ماهان مه ماهان مه .[ م ِه ْ ] (اِخ ) لقب وشمگیر ابومنصور ظهیرالدوله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به وشمگیر شود. مه هاباد نام یکی از با سابقه ترین شهرهای کردستان ایران است که به لحاظ تقسیمات کشوری در استان آذربایجان غربی واقع شده است. مرکب از دو واژه مه(به معنای مهتر یا ... مه رویان مه رویان. جمع مهروی: مهروی. [ م َ ] (ص مرکب) مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود سا... مه افراد این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. مه رخسار مه رخسار. [ م َه ْ رُ ] (ص مرکب )ماه روی . مه رخ . ماه رخ . مجازاً، زیبا. خوشگل . جمیل . مه دیدار مه دیدار. [ م َه ْ ] (ص مرکب ) دارای دیداری چون ماه . با چهره ای چون ماه زیبا : ترک مه دیدار دار و زلف عنبربوی بوی جام مالامال گیر و تحفه ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود