اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مهر

نویسه گردانی: MHR
مهر. [ م ُ ] (ع اِ) اسب کره . (دهار). کره ٔاسب و یا بچه ٔ نخستین از اسب یا ستوران دیگر. ج ، مِهار، مِهارة، اَمْهار. (از اقرب الموارد). بچه ٔ اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر گویند و ماده را مهره و خروف نیز گویند. (تاریخ قم ص 178). || استخوان در سر سینه و یا در میان سینه . (منتهی الارب ). استخوانی است در قسمت «زور» از سینه . || ثمر و میوه ٔ حنظل . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مهر دادن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مهر کردن . اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن : ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر...
گیسه مهر. [ س َ / س ِ م ُ ] (اِ) بزغاله ٔ دوساله ٔ ماده که هنوز آبستن نشده باشد. (لغت محلی گناباد خراسان ).
مهر پرزو. [ م ِ رِ پ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی گیاه طبی برای رفع شکم درد (در بم ). (یادداشت مؤلف ).
جای مهر. [ ی ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کیسه ٔ کوچکی که مهر (خاتم ) در آن نهند. کیسه ٔ کوچکی که مهر سجده در آن نهند. || پینه ای که ب...
باغ مهر. [ غ ِ م ِ ] (اِخ ) از آثار دوره ٔ صفوی در شهر اسپاهان است .
بزرگ مهر. [ ب ُ زُ م ِ ] (اِ مرکب ) آفتاب بزرگ . (انجمن آرای ناصری ). || (ص مرکب ) صاحب محبت بزرگ . (انجمن آرای ناصری ).
کوته مهر. [ ت ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناجو است که در بخش بناب شهرستان مراغه واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
خوشه مهر. [ ش َ / ش ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه . این دهکده در جنوب خاوری بناب در مسیر شوسه ٔ مراغه به ...
سربه مهر /sarbemohr/ (صفت) ۱. سربسته و مهر‌شده. ۲. ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاک‌ومهر کرده باشند. ۳. [مجاز] دست‌نخورده و نهفته. فرهنگ فارس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.