مهرگسل . [ م ِ گ ُ س ِ
/ س َ ] (نف مرکب ) مهرگسلنده . برنده ٔ محبت . قطعکننده ٔ دوستی . بی مهری کننده . به ترک دوستی گوینده
: پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است .
سعدی .
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت .
حافظ (دیوان چ قزوینی و غنی ص 61).
بر سفله جهان ناکس مهرگسل
هان تا ننهی دل و نباشی غافل .
(از یادداشت مؤلف ).