مهره باز. [ م ُ رَ
/ رِ ] (نف مرکب ) مهره بازنده . که با مهره نرد یا شطرنج بازد
: بسان بلعجبی مهره باز استادم
نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک .
سوزنی .
ملک توران مهره کردار است بر روی بساط
رای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز.
سوزنی .
کعبه در تربیع همچون تخته نرد مهره باز
کعبتین تنها و نراد انسی و جان آمده .
خاقانی .
|| شعبده و حقه باز. (آنندراج ). چشم بند. مشعبد
: یکی مهره بازاست گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
عنصری .
که در مهر او کینه ٔ تست ازیرا
که بسته ست چشم دل این مهره بازش .
ناصرخسرو.
ای چرخ مشعبد چه مهره بازی
وی خامه ٔ جاری چه نکته سازی .
مسعودسعد.
به قهر خصم تو کردند کارهای عجیب
چو مهره باز و چو بازیگر آسمان و زمین .
امیرمعزی (از آنندراج ).
پیش طبع مهره بازش شعبده نتوان نمود
گوشه ٔ شش بیشی این نه حقه ٔ مینا دهد.
جمال الدین عبدالرزاق (از آنندراج ).
مهره باز روزگار کهربای سوده بر عارض گل رعنای رخسار پراکند. (سندبادنامه ص
156).
گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکن چون مهره بازان .
نظامی .
مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز
که هم مهره دزد است و هم مهره باز.
نظامی .