مهره دار. [ م ُ رَ
/ رِ ] (نف مرکب ) مهره دارنده . صیقلی کرده و جلا داده . (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود. || که مهره داشته باشد. دارنده ٔ مهره
: بسته چو حقه دهن مهره دار
راهگذر مانده یکی مهره وار.
نظامی .
|| جانور که ستون فقرات دارد
: هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا.
خاقانی .
رجوع به مهره داران شود.