مهک
نویسه گردانی:
MHK
مهک . [ م َ ] (ع مص ) سخت ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ). سحق . (اقرب الموارد). || شتاب کردن در چیزی . || مانده کردن در جماع زن را و نرم نمودن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مهک . [م َ هََ ] (اِ) سوس . شیرین بیان . گیاهی است به نام شیرین بیان و بیخ آن را اصل السوس گویند. و اصابعالسوس نیز و شیره ٔ آن را رب السوس ...
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) ماهک . قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره ؛ مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله . کلاه و...
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) زگیل . ثؤلول . آژخ . بالو. رجوع به ثؤلول شود.
خار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید ...
بیخ مهک . [ خ ِ م َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصل السوس . (بحر الجواهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
محک . [ م َ ] (ع مص ) ستیهیدن . (از منتهی الارب ). ستیزه کردن . مماحکة. تماحک .
محک . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده . (منتهی الارب ). ستیزه کار. ستیزه گر. مماحک .
محک . [ م ِ ح َک ک ] ۞ (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سنگیش sangiŝ (سنگ با پهلوی ایش: آزمایش)*** فانکو آدینات 09163657861
گل محک . [ گ ُ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 30هزارگزی شمال باختری اندیمشک ، کنار راه آهن تهر...