گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مهل نویسه گردانی: MHL مهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل ۞ . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی مهل مهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. ر... مهل مهل . [ م َ ] (ع اِ) باش . (مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در وی یکسان است ) گویند مهلا یا رجل و یا رجلان و یا رجال ویا امراءة؛ ای امهل . |... مهل مهل . [ م َ هََ ] (ع مص ) پیش آمدن در خیر و نیکوئی . (منتهی الارب ). مهل مهل . [م َ هََ ] (ع اِ) اسلاف متقدمین مرد. (منتهی الارب ). مهل مهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و... مهل مهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع اِ) میقات . (یادداشت مؤلف ): وذات عرق مهل اهل العراق . (یاقوت در معجم البلدان ). ژول مهل ژول مهل . [ م ُ ] (اِخ ) نام خاورشناس فرانسوی مترجم شاهنامه ٔ فردوسی به زبان فرانسه و طابعآن از سال 1838 تا سال 1878 م . رجوع به موهل ش... مهل دادن مهل دادن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : بار دیگر چون شکستی توبه پاک دادمت مهل و نگشتم خشمناک .عطار (منطق الطیر ص 102). محل محل . [ م َ ] (ع اِ)مکر. || بدی . || فریب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد. (منتهی الارب ). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || خشکسال ... محل محل . [ م َ ] (ع مص ) خشکسال رسیدن زمین و قحطزده شدن آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قحط سال افتادن . || سعایت کردن نزد سلطان .... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود