مهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و آهن . (از اقرب الموارد). || گداخته از روی و مس و آهن ؛ قوله تعالی
: بماء کالمهل
۞ . (منتهی الارب ). مس گداخته . (مهذب الاسماء). || قطران تنک . قطران رقیق . || روغن زیت . روغن زیتون یا دردی روغن زیت یا روغن زیت تنک . (منتهی الارب ). تیرگی زیت . (مهذب الاسماء). || خاکستر. || خدرک که از نان فروریزد. || ریم و زهر و زردآب . (منتهی الارب ). چرک . || زردآب مرده : و فی حدیث ابی بکر ادفنونی فی ثوبی هذین فانما هماللمهل و التراب . (منتهی الارب ). زردآب و ریم که از لاشه ٔ مرده پالاید.