اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مهلة

نویسه گردانی: MHL
مهلة. [ م ُ ل َ ] (ع اِ) قطران تنک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُهل . || آمادگی . (منتهی الارب ). عدة. (اقرب الموارد). || درنگ و آهستگی . گویند: اخذ علی فلان المهلة؛ یعنی پیشی گرفت از وی در سن و سال یا در ادب و آرامش وآهستگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمان . اسم است از امهال . (منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید با لفظ رفتن و داشتن و دادن مستعمل است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مهلة. [ م ُ / م َ / م ِ ل َ / م ُ هََ ل َ ] (ع اِ) زردآب مرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریم . (منتهی الارب ).
مهلة. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) انجام دادن با آرامش . مَهل . (از اقرب الموارد). و رجوع به مهل شود.
مهله . [ م ُ ل َ ] (ع اِ) مهلت . مهلة. رجوع به مهلة و مهلت شود.
محلة. [ م ُ ح ِل ْ ل َ ] (ع ص ) پشته ای که گنجایش یک در خانه داشته باشد: تَلْعَةٌمحلة. (منتهی الارب ). پشته ای که گنجایش یک و یا دو در خان...
محلة. [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام مواضعی است به مصر. حدود صد قریه در مصربه نام محلة خوانده شوند و مؤلف تاج العروس اسامی این مواضع را ضب...
محلة. [ م َ ح َل ْ ل َ] (ع اِ) منزل . محل نزول مردم . (از تاج العروس ). رجوع به محله شود. || اردو. کاروان : و ارتحلنا الی موضع المحلة فوصل...
محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) کوی . برزن . یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه . (ناظم الاطباء). محلت . قسمتی از قسمتهای شهری ی...
هم محله . [ هََ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) دو تن که در یک کوی خانه دارند. همسایه .
کل محله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
گل محله . [ گ ِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 6000 گزی شمال جویبار. هوای آن معتدل و ...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.