مهندس . [ م ُ هََ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب از اندازه ٔ فارسی ) مهندز. اندازه گیرنده . (غیاث ). تقدیرکننده . (مهذب الاسماء) محاسب . شماردار. مقدر
: ز دینار و گوهر هزاران هزار
که آن را مهندس نداند شمار.
فردوسی .
گهر دادش و چیز چندین ز گنج
که ماند از شمارش مهندس برنج .
اسدی .
و گر برگرفتی ز مردم شمار
مهندس فزون آمدی صدهزار.
فردوسی .
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس مرا
۞ درد چند.
منجیک .
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی .
سعدی .
|| کسی که در علم هندسه و اشکال عالم باشد. (غیاث ). عالم هندسه .هندسه دان
: این پادشاه ... هیچ مهندس را به کس نشمردی . (تاریخ بیهقی ). || مساح . زمین پیما. اندازه گیرنده ٔ زمین و بنا و غیره
: مهندسان آن را مساحت کرده اند، برابر شهر میافارقین است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص
77). || اندازه گیر در کاریز و بنا و زمین و جز آن و سنگ تراشی و نجاری و معماری و غیره . آنکه اندازه گیرد مجاری قناتها و ابنیه را. مقدر مجاری میاه و قنی . (قاموس ). معمار. متخصص در امور ساختمان . کار نمای بنایان .راهنمای بنائی
: یکی در ز آهن برو ساخته
مهندس بر آن گونه پرداخته .
فردوسی .
مهندس پذیرفت ایوان شاه
بدو گفت من دارم این دستگاه .
فردوسی .
آن ستاند مهندس دانا
به یکی دم که پنج مه بنا.
سنائی .
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فر تو از موفری .
خاقانی .
ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا
روح و فلک مزوق نوح و ملک دروگر.
خاقانی .
زانکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
آب چون آئینه ، شان انگبین گشت از صفا.
خاقانی .
مهندس گفت کردم هوشیاری
دگر اقبال خسرو کرد یاری .
نظامی .
مهندس دسته ٔ پولاد تیشه
ز چوب نارتر کردی همیشه .
نظامی .
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
|| متخصص ایجاد طرحها و کارهای ساختمانی و معماری یا راهسازی یا کشاورزی و یا ساختن انواع ماشین .
-
سرمهندس ؛ رئیس مهندسان .
-
مهندس فلک ؛ زحل . کنایه از ستاره ٔ زحل است . (آنندراج ).
- || منجم . (آنندراج ).
|| کارساز. (یادداشت مؤلف ). کارسازنده . (دستور الاخوان ).