مهور
نویسه گردانی:
MHWR
مهور.[ م ُ ] (ع مص ) زیرک و رسا گردیدن و استادی کردن . مَهر. مهار. مهارة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
مهور. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَهر، کابین زن . (منتهی الارب ). رجوع به مهر شود.
مهور. [ م َهَْ وَ ] (اِ) گیاهی است و آن در زمین عرب می باشد بوقتی که ماه در نقصان نباشد آن را بگیرند تا منفعت بخشد و آن را عربان بساق الق...
محور. [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) سپیدکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده . نان پهن و گرده شده . (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ م...
محور. [ م ُ ح َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که سپید و براق می کند.- محورالثیاب ؛ آنکه جامه را سپید می کند. (ناظم الاطباء).
محور. [ م ِح ْ وَ ] (ع اِ) آنچه گرد خود گردد. تیر چرخ دلو. تیر هر چرخ که چرخ بدان گردد از آهن باشد یا از چوب . قعو، محور آهنی . (منتهی الارب )...
نگارش این واژه در پارسی، مهور mehvar، میور meyvar یا مِخور mexvar است؛ زیرا واژه ای پهلوی است و از دو بخش: مِه = بزرگ، قطب، کانون + ور : دارنده ی بزرگ...
خط محور. [ خ َطْ طِ م ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است موهوم که یک سر او بر شرق وسر دیگر بر غرب پیوسته است و با خط استواء متقاطع است ...
انسان مِحوَر. هر امری که انسان در آن یک نقش مرکزی، یا محوری، دارد، هر امری که انسان و انسانیت هستۀ اصلی آن است. رجوع شود به «محور».
توضیح: واژۀ «ان...
این ترکیب از برساخته های پلیس راه بی دانش است که به جای گفتن: راه تبریز به میانه، می گوید: محور ارتباطی تبریز به میانه